loading...
برگ برنده
بــرگ برنده بازدید : 363 سه شنبه 1393/08/27 نظرات (1)

مرتضی عزیز [روزای سخت]تموم شد و تو توی یه[عصر پاییزی]حالت از همیشه بهتر شد!
تو دیگه[قلبت رو تکرار]نیست
و باعث شد دیگه ما توگلومون[بغض]داشته باشیم
اما همیشه[یکی هست]تو ذهنمون .اونم تویی که باقی میمونی

روحش شاد و یادش گرامی باد

بقیه عکسا در ادامـــــــــــــــــــــــــه مطلب...

mahta بازدید : 349 دوشنبه 1393/08/26 نظرات (0)

هیچوقت باکسی بیشترجنبه اش شوخی نکن حرمت ها شکسته میشه 

هیچ وقت به کسی بیشترجنبه اش خوبی نکن تبدیل به وظیفه میشه

این روزها به جای شرافت ازبعضی انسان هاشروآفت میبینید

زندگی به من آموخت همیشه آماده دفاع ازحمله احتمالی کسی باشم که به اومحبت کردم

حرف دلتو امروز بزن اگه امروز گفتی اسمش حرف دل اگه نگفتی فردامیشه درددل

هرچی مهربون ترباشی بیشتربهت ظلم میکنن

هرچی صادق تر باشی بیشتربهت شک میکنن

هرچی دلسوزترباشی بیشتردلتو میشکنن

هرچی قلبتو آسون تر دراختیاربذاری راحت تر لهش میکنن

هرچی آروم ترباشیفکرمیکنن آدم  ضعیفی هستی

هرچی بیشتر به فکردیگران باشی بیشترحقتو میخورن

وهرچی خودتو خاکی تر نشون بدی واست ارزش کمتری قائلند

messi بازدید : 270 پنجشنبه 1393/08/15 نظرات (0)
امروز اصفهان روز دیگری را با خود دید و آب بر کرانه زاینده‌رودی که روزگاری نه چندان دور جوشان و خروشان بود، روز دیگر را رقم زد؛ زاینده‌رود از کهنگی و بی‌رمقی پوسته خود را عوض کرد و ترک‌هایش جانی دیگر گرفت.
اینک از دیار نصف جهان شاهد این رنگ و روی زیبا بر سی و سه پل و چهره شاد مردم هستیم .
و امیدواریم دیگر آب جوشان زایند را نبسته و آرامش را برای همیشه در زاینده رود و نصف جهان و مردمان گرانقدر حفظ کرده باشند
برگ برنده اصفهان از قدیم الایام در دستان زاینده رود بوده و تا ابد مطعلق به این رود زنده می باشد.
امضا:دوستاداران زاینده رود-از دیار نصف جهان
messi بازدید : 123 چهارشنبه 1392/11/30 نظرات (1)


جرالدین، دخترم!

اینجا شب است... شب نوئل؛ در قلعه­ی کوچک من همه­ی این سپاهیان بی سلاح خفته­اند، نه تنها برادر و خواهر تو، حتی مادرت. به زحمت توانستم بی آن که این پرندگان خفته را بیدار کنم، خود را به این اتاق کوچک نیمه روشن، به این اتاق انتظار پیش از مرگ، برسانم.

من از تو بس دورم، خیلی دور... اما چشمانم کور باد اگر یک لحظه تصویر تو را از چشم خانه­ی من دور کنند؛ تصویر تو آنجا روی میز هم هست. تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست، اما تو کجایی؟ آنجا در  پاریس افسونگر بر روی صحنه­ی پر شکوه  شانزه لیزه می­رقصی؛ این را می­دانم، و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدم­هایت را می­شنوم و درین ظلمات زمستانی برق ستارگان چشمانت را می­بینم. شنیده­ام نقش تو در این نمایش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر خان تاتار شده. شاهزاده خانم باش و برقص، ستاره باش و بدرخش، اما اگر قهقه­ی تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گل­هایی که برایت فرستاده­اند ، ترا فرصت هشیاری داد، در گوشه­ای بنشین، نامه­ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار. من پدر تو هستم، ژرالدین! من چارلی چاپلین هستم! وقتی بچه بودی شب­های دراز به بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم: قصه­ی زیبای خفته در جنگل، قصه­ی اژدهای بیدار در صحرا. خواب که به چشمان پیرم می­آمد، طعنه­اش می­زدم و می­گفتم: برو! من در رویای دخترم خفته­ام. رویا می­دیدم ژرالدین، رویا... رویای فردای تو، رویای امروز تو.

دختری می­دیدم به روی صحنه، فرشته­ای می­دیدم به روی آسمان که می­رقصید، و می­شنیدم تماشا گران را که می­گفتند: دختره را می­بینی؟ این دختر همان دلقک پیره! اسمش یادته؟ چارلی!

آری، من چارلی هستم. من دلقک پیری بیش نیستم. امروز نوبت توست، برقص! من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم و تو در جامه­ی حریر شاهزادگان می­رقصی! این رقص­ها و بیشتر از آن صدای کف زدن­های تماشاگران گاه ترا به آسمان­ها خواهد برد، برو! آنجا هم برو، اما گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن! زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را که با شکم گرسنه و پاهایی که از بینوایی می­لرزد، می­رقصند. من یکی از اینان بودم ژرالدین!

در آن شب­های افسانه­ای کودکی که تو با لالایی قصه های من به خواب می­رفتی، من باز بیدار می­ماندم، در چهره­ی تو می­نگریستم، ضربان قلبت را می­شمردم و از خود می­پرسیدم: چارلی! آیا این بچه گربه هرگز تو را خواهد شناخت؟

تو مرا نمی­شناسی ژرالدین. در آن شب­های  دور بس قصه ها با تو گفتم، اما قصه­ی خود را هرگز نگفتم. این هم داستانی شنیدنی است: داستان آن دلقک پیری که در پست ترین محلات لندن آواز می­خواند و می­رقصید و صدقه جمع می­کرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده­ام. من درد بی خانمانی را کشیده­ام و از این­ها بیشتر، من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می­زد، اما سکه­ی صدقه­ی رهگذر خود خواهی آن را می­خشکاند، احساس کرده­ام . با این همه من زنده­ام و از زندگان پیش از آن که بمیرند، نباید حرفی زد. داستان من به کار تو نمی­آید، از تو حرف بزنیم! به دنبال نام تو نام من است. چاپلین! با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آن چه آنان خندیدند، من گریستم.

جرالدین! در دنیایی که تو زندگی می­کنی، تنها رقص و موسیقی نیست. نیمه شب، هنگامی که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون می­آیی، آن تحسین کنندگان ثروتمند را یک سره فراموش کن .اما حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل می­رساند بپرس .حال زنش راهم بپرس... و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچه­اش نداشت، چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار. به نماینده­ی خودم در بانک پاریس دستور داده­ام فقط این نوع خرج­های تورا بی چون و چرا قبول کند، اما برای خرج­های دیگرت باید صورت حساب بفرستی. گاه به گاه با اتوبوس، با مترو، شهررا بگرد. مردم را نگاه کن، زنان بیوه و کودکان یتیم را نگاه کن و دست کم روزی یک بار با خود بگو: من هم یکی از آنان هستم! تو یکی از آن­ها هستی دخترم، نه بیشتر!

ادامه مطلب...

messi بازدید : 140 چهارشنبه 1392/11/30 نظرات (0)

کودکي ده ساله که دست چپش در يک حادثه رانندگي از بازو قطع شده بود ، براي تعليم فنون رزمي جودو به يک استاد سپرده شد . پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش يک قهرمان جودو بسازد !
استاد پذيرفت و به پدر کودک قول داد که يک سال بعد مي تواند فرزندش را در مقام قهرماني کل باشگاهها ببيند . در طول شش ماه استاد فقط روي بدن سازي کودک کار کرد و در عوض اين شش ماه حتي يک فن جودو را به او تعليم نداد . بعد از 6 ماه خبر رسيد که يک ماه بعد مسابقات محلي در شهر برگزار مي شود . استاد به کودک ده ساله فقط يک فن آموزش داد و تا زمان برگزاري مسابقات فقط روي آن تک فن کار کرد ، سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در ميان اعجاب همگان ، با آن تک فن همه حريفان خود را شکست دهد !
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بين باشگاهها نيز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نيز در مسابقات کشوري ، آن کودک يک دست موفق شد تمام حريفان را زمين بزند و به عنوان قهرمان سراسري انتخاب گردد .
وقتي مسابقات به پايان رسيد ، در راه بازگشت به منزل ، کودک از استاد راز پيروزي اش را پرسيد ، استاد گفت : دليل پيروزي تو اين بود که اولا به همان يک فن به خوبي مسلط بودي ، ثانياً تنها اميدت همان يک فن بود و سوم اينکه تنها راه شناخته شده براي مقابله با اين فن ، گرفتن دست چپ حريف بود که تو چنين دستي را نداشتي ! ياد بگير که در زندگي ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کني ، راز موفقيت در زندگي داشتن امکانات نيست ، بلکه استفاده از « بي امکاني » به عنوان نقطه قوت است

messi بازدید : 1819 سه شنبه 1392/11/29 نظرات (0)

دیالوگ ماندگار از سریال آوای باران:

جاوید به حامد :شاید نارفیق باشم ولی رفیق نیمه راه نیستم

**************************************************************

پدر اونیه که بشه روش حساب کرد
نه اونی که فقط تو خاطرات ازش یاد کرد
دیالوگ شکیب به پدر باران

*****************************************************

بین بعد یک عمر پرپر زدن چه جای بدی عاشق هم شدیم...... احسان خواجه امیری (اوای باران)

***************************************

یه نگاه به دلم بنداز دلم داره دل دل میزنه واسه دلتنگی بابام
بخشی از حرفهای شکیب و باران

**************************************************

ﺯﯾﻮﺭ :ﺍﻭﺍ

ﻧﺎﺩﺭ :ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺳﺮﻡ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻧﻢ

ﺑﯿﺘﺎ :ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮﻩ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺳﻤﺸﻢ ﺳﯿﻨﺎﺳﺖ

ﻓﺮﯾﺪ :ﻣﻦ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﭼﯿﺰﺍ ﻣﻌﺘﻘﺪﻡ

ﺑﺎﺭﺍﻥ :ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ، ﺑﺎﺑﺎﺟﻮﻥ

ﺷﮑﯿﺐ :ﺳﻮﺳﮏ ﺗﻮﻟﻪ

ﻣﺮﺿﯿﻪ :ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺑﭽﻪ ﺑﺸﻢ

*************************************************************

ﺩﯾﺎﻟﻮﮒ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺷﮑﯿﺐ ﺩﺭ ﺳﺮﯾﺎﻝ ﺁﻭﺍﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ.

ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﺩﻝ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻩ...!

**************************************************************

ازقدیم گفتن ناز کش داری ناز کن نداری پاتورو قبله دراز کن
پس مابریم بمیریم دیگه!!!!!

باران سریال باران

دیالوگ ماندگار آقا شکیب فیلم آوای باران
من که واگیرم به پا حالتو نگیرم

******************************************************************

messi بازدید : 108 دوشنبه 1392/11/28 نظرات (1)

ولاسکو سه سال در ایران بود و 31 سال در ایتالیا اما هیچگاه ایران را با ایتالیا مقایسه نکرد؛ غر نزد؛ گلایه نکرد و فقط کارش را به بهترین وجه ممکن انجام داد و پاداشش را هم از مردم گرفت؛ مردمی که برای حضور در سالن‌های والیبال، سر و دست می‌شکاندند تا روی سکوها بنشینند و فریاد "ولاسکو دوستت داریم" آنها، آسمان تهران را پُر کند

نیکمت تیم ملی والیبال ایران تنها جایی نبود که ولاسکو شخصیت و اعتبار خود را به نمایش گذاشت. مرد میانسال آرژانتینی که در هنگام مسابقات مهم و حساس، عصبانیت و خشم را در چهره‌اش براحتی می‌توان دید، در هنگام برخورد با مردم و در مواجهه با اعتقادات و ارزش‌های ملی و دینی آنها، بسیار متواضع و خندان بود و هرگز نخواست تا از شرایط خاص خودش، سوءاستفاده کند.

خولیو ولاسکو با تیم ملی والیبال ایران خداحافظی کرد تا به وطنش یعنی آرژانتین برگردد اما نه ایرانیان برای همیشه با او خداحافظی می‌کنند و نه او توان دل کندن از این مردم عاشق را دارد؛ موضوعی که روان شدن اشک‌های گرم او بر گونه‌هایش را می‌تواند سندی برای اثبات این مدعا دانست. خداحافظ آقای خاص...

messi بازدید : 131 پنجشنبه 1392/11/24 نظرات (1)

 

الو...الو...الو...

......................

کسی اونجا نیست؟؟؟مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟؟؟ 

چرا کسی جواب نمی ده  

یهو یه صدای مهربون مثل اینکه صدای یه فرشتس. 

بله با کی کار داری کوچولو؟ 

خدا هست ؟باهاش قرار داشتم قول داده امشب جوابمو بده  

بگو من می شنوم ...کودک متعجب پرسید مگه تو خدایی؟  

من با خدا کار دارم

هر چی می خوای به من بگو من قول می دم  به خدا بگم  

صدای بغض آلودش آهسته گفت:یعنی

خدا منو دوست نداره ؟؟؟ فرشته ساکت بود  

بعد از مکثی نه چندان طولانی؛نه خدا خیلی دوستت داره

مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه  

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود

 با فشار بغض شکست وبرروی گونه اش  

غلطید باهمان

بغض گفت اصلاا اگه نگی خداباهام حرف بزنه 

 گریه می کنما،...بعد ازچند

لحظه هیاهوی سکوت  

بگو زیبا ،هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند

بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود بلند  

بلند گریه کرد وگفت خداجون خدای قشنگم

می خواستم بهت بگم توروخدا  

نذاربزرگ بشم تورو خدا

چرا؟!این مخالف تقدیره چرا دوست نداری بزرگ بشی  

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم

قد مامانم 10 تا دوست دارم ، 

اگه بزرگ بشم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم نکنه یادم بره که

یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات  

قرار داشتم مثل بقیه

که بزرگ شدن  و حرف منو نمی فهمن مثل بقیه که بزرگن

وفکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم 

مگه ما باهام دوست نیستیم؟

پس چرا کسی حرف منو باور نمی کنه،

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت 

سخته مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد 

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:

آدم محبوب ترین مخلوق من چه زود خاطراتش را به 

ازای

بزرگ شدن فراموش می کنه

کاش همه به جای تو مثل خواسته های عجیب 

من رو از خودم طلب

می کردند تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت

کاش همه مثل تو مرا برای خودم نه برای

خودخواهی خودشان می خواستند.

دنیا برای تو کوچک است بیا تا برای همیشه کوچک بمانی

و

هرگز بزرگ نشوی ... کودک در کنار تلفن در حالی که لبخند به لب داشت

 

در آغوش خدا به 

خواب رفت 

 

messi بازدید : 101 پنجشنبه 1392/11/24 نظرات (0)

((چون تو را از نوح است،کشتی بان زطوفان غم مخور))

شبی یک کشتی بخار، در حالی که

دریا را می پیمود،گرفتار طوفان شد.

کشتی چنان تکان می خورد که همه مسافران بیدار شدند.

آنان وحشت زده از طوفان تعادل خود را از دست داده بودند.

برخی از آنان فریاد می کشیدند و

عده ای دعا می کردند دختر 8 ساله ناخدای کشتی نیز آنجا بود.

سرو صدای بقیه اورا از خواب بیدار کرد.

از مادرش پرسید)مادر چه شده است؟)

مادر گفت که طوفانی غیر منتظره کشتی را گرفتار کرده است.

کودک ترسید و پرسید:(آیا پدر پشت سکان است ؟)

مادر پاسخ داد:(بله.پشت سکان است.)

دختر کوچک با شنیدن این پاسخ ،دوباره به رختخوابش بازگشت

و  در عرض چند دقیقه به خواب فرورفت.

باد ،همچنان می وزید و امواج خروشان پیش می آمدند.

کشتی هنوز تکان می خورد ،اما دخترک دیگر نمی ترسید

چرا که پدرش پشت سکان بود.

خدایا

تو سکاندار هستی و من نباید بترسم.

تو از من مراقبت میکنی

messi بازدید : 771 پنجشنبه 1392/11/24 نظرات (0)

 

مردی مقابل گل فروشی ایستاد

.او می خواست دسته گلی برای مادرش

که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید

که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد.

مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید :

دختر خوب چرا گریه می کنی ؟

دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم

ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت

:با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم

تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر

در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود

لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت.

مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ،

تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬

بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬

به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن

messi بازدید : 99 پنجشنبه 1392/11/24 نظرات (0)

یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سروصداى عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. منهم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی
۱۰۰۰ تومن به هر کدام از شما می دهم که بیائید اینجا و همین کارها را بکنید

بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد،پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی تونم روزی ۱۰۰ تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟

بچه ها گفتند: «۱۰۰ تومن؟ اگه فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط ۱۰۰ تومن حاضریم اینهمه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کورخوندی. ما نیستیم.» و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد

 

messi بازدید : 223 سه شنبه 1392/11/22 نظرات (0)

 

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود
 چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود،
 تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند.
او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.
او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست
 و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
 در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود
و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند
.وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت،
متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد.
 او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.
 پیش خود فکر کرد:
 «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.» 

ولی این ماجرا تکرار شد.
 هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ،
 آن مرد هم همین کار را می‌کرد.
 این کار او را حسابی عصبانی کرده بود
 ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد.
 وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود
، پیش خود فکر کرد:
«حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟»
 مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد.
 این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست!  او حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد
 که زمان سوار شدن به هواپیماست.
 آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد
و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد
 و به سمت دروازه  اعلام شده رفت.
وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست،
دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد
 و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه  بیسکوئیتش آنجاست
 باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!!
از خودش بدش آمد … یادش رفته بود
 که بیسکوئیتی که خریده بود
را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود،
 بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد
در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد
 آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد
 خیلی عصبانی شده بود.
و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش
و یا معذرت‌خواهی نبود.

- چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند
سنگ … پس از رها کردن!
حرف … پس از گفتن!
موقعیت… پس از پایان یافتن!

 

messi بازدید : 166 سه شنبه 1392/11/15 نظرات (1)

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و با شرمندگی كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . .

messi بازدید : 456 سه شنبه 1392/11/15 نظرات (0)


چهار شمع به آهستگی می‌سوختند

در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می‌رسید.

شمع اول گفت من صلح و آرامش هستم

هیچ كسی نمی‌تواند شعله مرا روشن نگه دارد

من باور دارم كه به زودی می‌میرم سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد

تا به كلی خاموش شد.

شمع دوم گفت من ایمان و اعتقاد هستم

ولی برای بیشتر آدمها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم

پس دلیلی وجود ندارد كه دیگر روشن بمانم

سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت.

شمع سوم با ناراحتی گفت من عشق هستم

ولی توانایی آن را ندارم كه دیگر روشن بمانم

انسانها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده‌اند

و اهمیت مرا درك نمی‌كنند آنها حتی فراموش كرده‌اند

كه به نزدیكترین كسان خود عشق بورزند

طولی نكشید كه عشق نیز خاموش شد.

ناگهان كودكی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید

گفت چرا شما خاموش شده‌اید همه انتظار دارند كه

شما تا آخرین لحظه روشن بمانیدسپس شروع به گریستن كرد

سپــــــــس شمع چهارم گفت نگران نباش تا زمانیكه من وجود دارم

ما می‌توانیم بقیه شمع‌ها را دوباره روشن كنیم مـن امـــید هستم.

با چشمانی كه از اشك و شوق می‌درخشید

كودك شمع امید را برداشت و بقیه شمع‌ها را روشن كرد...

messi بازدید : 114 سه شنبه 1392/11/15 نظرات (4)

 

نامت چه بود؟

آدم
فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاك

اینك محل سكونت؟
زمین خاك

آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است

قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك

اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك

روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق

رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه

چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان

وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك

جنست ؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا

شغلت ؟
در كار كشت امیدم

شاكی تو ؟
خدا

نام وكیل ؟
آن هم خدا

جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه

تنها همین ؟
همین

!!!!

حكمت؟
تبعید در زمین

همدست در گناه؟
حوای آشنا

ترسیده ای؟
كمی

ز چه؟
كه شوم اسیر خاك

آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی

كه؟
گاهی فقط خدا

داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی...

ولی چه ؟
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟
 

دلتنگ گشته ای ؟
زیاد
 

برای كه؟
تنها خدا

آورده ای سند؟
بلی

چه ؟
دو قطره اشك
 

داری تو ضامنی؟
بلی

چه كسی ؟
تنها كسم خدا
 

در آ خرین دفاع؟

می خوانمش كه چنان اجابت كند دعایم را

messi بازدید : 108 سه شنبه 1392/11/15 نظرات (0)

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! ا

گه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه …

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم

و برای طرفم شاخ و شونه می کشیدم که نابودت می کنم

! به زمینو زمان می کوبمت تا بفهمی با کی در افتادی!

زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا می کشی و…

خلاصه فریاد می زدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و

چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل !

آقا این گل رو بگیرید…

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمی گفتم

به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد

و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم !

چرا اینقد پر رویی! شماها کی می خواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و …

دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم

! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم،

اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمی فروشم! آدامس می فروشم!

دوستم که اونورخیابونه گل می فروشه!

این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین!

اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من می برنتون بیمارستان،

دخترتون گناه داره …

دیگه نمی شنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم!

کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود،

توان بیان رو ازم گرفته بود!

و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه می گفت:

رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمی کنه!

… اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو

، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت!

هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید!

ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …

*****

حالا فهمیدی عشق چیه؟

messi بازدید : 236 سه شنبه 1392/11/15 نظرات (0)


ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ
:

ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺳﮑﺎﻣﻮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ؟
ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ، ﺣﺘﻤﺎ !
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺩﻭﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻋﺮﻭﺳﮑﻬﺎﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩ ،

بعضی از اونا خیلی با نمک بودن

ﻭﻟﯽ ﺩﺭﺑﯿﻦ ﺍﻭﻧﺎ ﯾﮏ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺧﯿﻠﯽ قشنگ دیگه هم بود

ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﭘﺮﺳﯿﺪ :

ﮐﺪﻭﻣﺸﻮﻧﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ داری؟

ﻭ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ :

ﺣﺘﻤﺎ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻗﺸﻨﮕﺘﺮﻩ

ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ

ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺗﮑﻪ پاره ای که یک دست هم نداشت اشاره کرد

ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻨﻮ

ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ :

ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺷﮕﻞ نیست

ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :

ﺁﺧﻪ ﺍﮔﻪ ﻣﻨﻢ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ

ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﺸﮑﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻪ

ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشه
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺩﻟﺶ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ

♥♥♥♥

حالا میفهمی مهربونی یعنی چی؟

messi بازدید : 193 پنجشنبه 1392/11/03 نظرات (3)

سلام این سری با این عکسای جذاب و واقعی که توی این دنیا داریم میخوام نشون بدیم گاهی از یه چیزایی عبور میکنیم که خیلی زیادن خیلی بیشتر از اونی که ما فکر شو بکنیم خواهش میکنم همه عکسا را ببینید و برای 2 دقیقه روی هر عکس تفکر کنید.

گفت :

من مادرت هستم که بهشت در دستان من بود.

گفتم :

پس چرا الان زیر پای توست ؟

گفت :

 آن را زمین گذاشتم تا تو را در آغوش بگیرم.

امیدوارم همیشه دلامون حسینی باشه بوی عاشورا بده که وقتی محرم رفت با لباس مشکی و همدمی و یاوری امام حسین (ع) خداحافظی نکنیم.

بقیه اشو تو ادامه مطلب ببینید...

messi بازدید : 202 دوشنبه 1392/10/16 نظرات (0)

شهيد همت: از طرف من به جوانان بگوييد چشم شهيدان و

تبلور خونشان به شما دوخته است بپا خيزيد و اسلام خود را

دريابيد.

انسان يک تذکر در هر 4 ساعت به خودش بدهد، بد نيست

بهترين موقع بعد از پايان نماز،وقتي سر به سجده مي گذاريد،

مروري بر اعمال از صبح تا شب خود

بيندازد،آيا کارمان براي رضاي خدا بود.

messi بازدید : 99 شنبه 1392/10/14 نظرات (0)

خواهرم میخواست به بچه ش آب پرتقال بده نمیخورد

گفتم بده من بهش میدم، بردمش تو اتاق هر کار کردم نخورد، منم از لجش همه رو خودم خوردم به خواهرم گفتم همشو خورد.

گفت دست درد نکنه شکمش کار نمیکرد داروی مسهل ریخته بودم براش ... :|

هیچی دیگه گلاب به روتون رختخوابو دم در مستراح انداختم :|


پسرخالم کلاس اوله
گوشیو برداشته به دوستش زنگ بزنه،مامان طرف گوشیو جواب داده.

پسرخالم میگه:ببخشید علی هست؟

مامانش میگه شما؟

میگه:من بغل دستیشم :|

فک نکنم آینده ای داشته باشه این بچه....


مامانم خطاب به مرغ مینامون:

سلام عزیزم، سلام پسرم صبحت بخیر! خوب لالا کردی؟

بزار برات دون بیارم عشقم بخوری چاق بشی

چله بشی… آی مامان قربونت بره.. ای جانم ای جانم!

مامانم خطاب به من:

هوی شتر نمیخوای اون تن لشت رو از جات بلند کنی؟

انقدر آدم لــــــــــــــَش!!


 

به غضنفر ميگن حال ساده رو تعريف كن.ميگه:يه بوس كوچولو

البته شرمنده ولی غضنفره دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

--------------------------------------------------------------------------

ميدوني فرق نخود با پس گردني چيه؟ . . . اوليو اگه بخوري ميگوزي ، دوميو اگه بگوزي ميخوري

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

معلم به دانش آموز: ساعت را بخش كن!
دانش آموز: اول سا دوم عت.
معلم: صداشو بكش!
دانش آموز: تيك تاك! تيك تاك!

 

 

 

messi بازدید : 130 چهارشنبه 1392/10/11 نظرات (0)

ای برف با تو سخن میگویم با تو که سفیدی و زیبا...

باتو سخن میگویم که می باری و با بودنت زمین مان مثل خواب های شیرین سفید می شود

ای برف ! تو ببین آنچه را که ما سال هاست و لحظه هاست که مینگریم گرچه فرصت تو کم است اما ببین...

ببین لبخند ها و اشک های ساکنان زمین را ... ببین تلاش و زحمت ورنج مردمان فقیر را و نگاه کن که چطور هرکه بامش بیش برفش بیشتر است...

ای برف ببار بر سر همه اما نه سر آنانی که بی کلاه مانده... ببار اما بدان زمین جای نشستن نیست ... جای ماندن نیست

ببار و بدان که این روزها زمین برای ساکنان خود هم جا ندارد

ای برف ! سفید کن این سیاهی ها را... کاش به قلب ها میباریدی و کاش هوا سرد نبود

کاش هوا سرد نبود که دختری کوچک و فقیر در حالی که صورتش یخ زده در خیابان به شمارش دانه های تو بر نخیزد

کاش میشد با وجود تو گرسنگی را از یاد برد و ای کاش... ای برف هوای زمستان هم شده مثل هوای دل مردمان زمین سرد و خشک و منجمد...

ولی خوشابحالت که هر سال فقط چند روزی مهمانی و همه به مهمان چند روزه احترام میگذارند و خوشابحالت که تکراری نمیشوی ... خوشابحالت که پیر و جوان ، مرد و زن و شاه و گدا تو را دوست دارند و....

خوشابحالت که آب می شوی مثل دل آنان که به دنیا آمدند اما دنیا به آنان نیامدو.... خوشابحالت که زود میروی

ای برف ! آمدنت مبارک ....

messi بازدید : 93 سه شنبه 1392/09/19 نظرات (0)

 

خدایـــــــــــــا . . .
چرا تا زنده ایم
روانمان را شـــــــــاد نمی کنی ؟ !
همیکنه مردیم . . .
شادروانمان می کنی ؟ !
.
باید خودم را ببرم خانه !
باید ببرم صورتش را بشویم…
ببرم دراز بکشد…
دلداریش بدهم ، که فکر نکند…
بگویم نگران نباش ، میگذرد…
باید خودم را ببرم بخوابد…
“من” خسته است …!
.
امشب ؛...
هنگام خوابیدن با خود قدری فکر کنیم …
امروز چه کرده ایم
که فردا لایق زنده ماندن باشیم …

.
چه زیبا نقش بازی می کنیم …
و چه آسان در پشت نقابهایمان پنهان می شویم ؛
حتی خدا هم
از آفرینش چنین بازیگرانی در حیرت است …
.

خدایا مرا که آفریدی گارانتی هم داشتم ؟ دلم از کار افتاده !
.
چه اشتباه بـزرگیست ، تلخ کردن زندگیمان
برای کسی که در دوری ما
شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری میکند . . .
.
آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند
از آدم های یک ساعت دیگر میترسم!
چون درگیر هزاران ثانیه اند…
ثانیه هایی که در هرکدام
رنگی دگر به خود میگیرند …
.
انسان ، حرفیست
زده می شود
خوانده می شود
ترانه می شود ، به یاد می ماند …
گاهی
ناله ایست
تنها
خاک خوب می فهمدش ….
.

کوچه ها را بلد شدم
رنگهای چراغ راهنما
جدول ضرب
دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم
اما گاهی میان آدمها گم میشوم
آدم ها را بلد نیستم.!
.
تازگی ها از خواب که بیدار میشوم ، تازه کابوس هایم آغاز میشود …
.

خنده هایم شکلاتی شده اند ولی زیادی خالص …
تلخ تلخ …
.
اینطور نمیشود
باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد
غرق در فکرت شدن اصلا دست خودم نیست …

 

messi بازدید : 72 سه شنبه 1392/09/19 نظرات (0)

سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی                    فدای تو نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم

آره منم همون دیونه ی همیشگی                           حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم

فدای مهربونیات چه می کنی با سرنوشت                 رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی

دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشتم         قسمت تو سفرشده قسمت من آوارگی

حال منو اگه بخوای رنگ گلایه قالیه                      نمیدونی چقدر دلم تنگ برای دیدنت

جای نگاهت بدجوری تو صحن چشمام خالیه             برای مهربونیات،نوازشات،بوسیدنت

ابرا همه پیشمنن اینجا هواپر از غمه                      به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته

از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه         یه قلب تنها و کبود هلاک یک نگاهته

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون                    من میدونم همین روزاعشق من ازیادت میره

فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون                  بعدش خبر میدن بیا که دوستت داره میره

روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی؟       از وقتی رفتی آسمونمون پر از کبوتره

بیشتر از این منا نذار تو غصه و دلواپسی               زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بدتره

یه وقت  منا گم نکنی تو دود اون شهر غریب           غصه نخور تا تو بیای حال منم اینجوریه

فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خسته ات نکنه!!         گلدون شمعدونی مونم عجب واست دلواپسه

تنگ بلور آبتو یه وقت ناغافل نشکنی                     تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره؟

اگه واست زحمتی نیست برسر عهدمون بمون           دلت می خواست  می یومدم یا تنها رفتی بهتره

منم تو رو سپردمت دست خدای مهربون                  از وقتی رفتی  دو چشمام فقط شده کاسه ی خون

راستی دیروز بارون اومد منو و خیالت تر شدیم         همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون

رفتیم تو اوج آسمون با ابراهمسفر شدیم                   یادت میاد گریه هامو ریختم کنار پنجره

دادکشیدم تو روخدا  نامه بده یادت نره                     تحملی که تو داری دیگه  داره تموم میشه

یادت میاد خندیدیو گفتی حالا بذار برم                    مگه نگفتی همه جا مال منی تا همیشه؟

تو رفتی من تا حالا کنار در منتظرم                      دلم واست شور میزنه این دلو بی خبر نذار

امروز دیدم دیگه داری منو فراموش میکنی              توروخدا با خوبی هات رو هیچ دلی اثر نذار

فانوس آرزوها مونا داری خاموش می کنی               یه شب تو پاییز که غمت سربه سردل میزاره

گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست            زری همون کسیه که بیشتر از همه دوستت داره

تو رفتی من غریب شدم چه دنیای عجیبیه             زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه

  دیوارخونمون پر از سایه ی غصه وغمه

messi بازدید : 134 سه شنبه 1392/09/19 نظرات (0)

آدما گاهی لازمه

چند وقت کرکرشونو بکشن پایین

یه پارچه سیاه بزنن درش و بنویسن :

کسی نمرده.

فقط دلم گرفته

 آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند.

اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه...

آن جا که در میان خاک خوابیدی؛

«سنگ تمام» را می گذارند و می روند ...!

 وقتي همه با من هم عقيده مي شوند ،

تازه احساس مي کنم که اشتباه کرده ام!!!

اسکار وايلد

messi بازدید : 125 جمعه 1392/09/15 نظرات (0)

 

 

دو کاج(نسخه قدیم)
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده ، دو کاج ، روییدند
سالیان دراز ، رهگذران
آن دو را چون دو دوست ، می دیدند
روزی از روزهای پاییزی
زیر رگبار و تازیانه ی باد
یکی از کاج ها به خود لرزید
خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا
خوب در حال من تامّل کن
ریشه هایم ز خاک بیرون است
چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی
مردم آزار ، از تو بیزارم
دور شو ، دست از سرم بردار
من کجا طاقت تو را دارم؟
بینوا را سپس تکانی داد
یار بی رحم و بی محبت او
سیم ها پاره گشت و کاج افتاد
بر زمین نقش بست قامت او
مرکز ارتباط ، دید آن روز
انتقال پیام ، ممکن نیست
گشت عازم ، گروه پی جویی
تا ببیند که عیب کار از چیست
سیمبانان پس از مرمت سیم
راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگ دل را نیز
با تبر ، تکه تکه ، بشکستند

***
دو کاج (نسخه ی جدید)
در كنار خطوط سيم پيام ،خارج از ده دو كاج روئيدند
ساليان دراز رهگذران ،آن دو را چون دو دوست مي‌ديدند
روزي از روزهاي پائيزي ،زير رگبار و تازيانه باد
يكي از كاجها به خود لرزيد،خم شد و روي ديگري افتاد
گفت اي آشنا ببخش مرا ،خوب در حال من تأمل كن
ريشه‌هايم ز خاك بيرون است،چند روزي مرا تحمل كن
كاج همسايه گفت با نرمی
دوستی را نمی برم از یاد،
شاید این اتفاق هم روزی
ناگهان از برای من افتاد.
مهر بانی بگوش باد رسید
باد آرام شد، ملایم شد،
کاج آسیب دیده ی ما هم
کم کمک پا گرفت و سالم شد.
میوه ی کاج ها فرو می ریخت
دانه ها ریشه می زدند آسان،
ابر باران رساند و چندی بعد
ده ما نام یافت کاجستان ...

messi بازدید : 119 جمعه 1392/09/15 نظرات (2)
 

گرفتن مشکلات و نواقص گل های فرش یا قالی

. جمع کردن آشغال های ریز و درشت اطراف زمین
 
تمیز کردن گوشه های موبایل
 
گرفتن چندین عکس با گوشی از خودم در حالت های مختلف ژست درس خوندن آخر سرپاک کردن همشون
 
اس ام اس بازی با بچه های كلاس که هر کدوم چه قدر درس خوندن
 
خوندن یادگاری های جزوه که رفقا سرکلاس نوشتن
 
به فحش کشیدن استاد و فک و فامیل هاش
 
زیر سوال بردن نظام آموزشی کشور
بعد خسته شدن و پاشدن که برم در یخچال رو باز کنم ....
 
خوابیدن روی جزوه و کتاب

shekoofeh بازدید : 198 چهارشنبه 1392/07/24 نظرات (0)

 

انسان

گاهي غم ازدل برون گاهي دل دنبال روغم ميشود

گاهي غم دل شادي من گاهي شادي پي دل ميشود

گاهي تنهائي يك فرصت بجاگاهي دل پي فرصت نميشود

گاهي موفقيت هم ره ماگاهي اوجوياي حال مانميشود

گاهي ما دنبال اوگاهي اوسراغ ديگري روانه ميشود

گاهي ديگري درپي ديگري گاهي همه دنبال ديگري ميشود

گاهي اشك هاي روي گونه هاديدني گاهي گونه هانيازمنداشك ميشود

گاهي نيازمند،اشك گاهي اشك پي نيازمند ميشود

گاهي نيازمندخوددرپي نيازمند گاهي نيازمند فراموش ميشود

گاهي نيازمند،نيازمند گاهي نيازمند گم ميشود

گاهي اشكهاي روي گونه عذاب گاهي اگراشك به گونه نيايدعذاب ميشود

گاهي اشك مرحم دل گاهي دل نيازمند اشك ميشود

گاهي ثروت سعادت گاهي تمامي ثروت فداي ولا ميشود

گاهي جدائي آرامش نيست گاهي آرامش،درجدائي ميشود

گاهي جدائي،دل رابه هم ميريزد گاهي دل درجدائي فناميشود

گاهي فنا براي عزت امت گاهي امت فداي جدائي ميشود

گاهي تنهايي شادابيست گاهي شادبي خودبه خودنصيب ماميشود

گاهي نصيب ماهمان ميشودكه...

 

 

shekoofeh بازدید : 167 چهارشنبه 1392/07/24 نظرات (0)

 

مهم نیست کجایی کی هستی با چه افکاری مهم اینه که خودت رو در همین حال باور کنی

توی تمام لحظه ها حق با توه اما یادت باشه منطقی فکر کنی راجبه خودت

هیچ کس توی هستی بی فایده و ناکارآمد نیست بلکه همه جزی از یک زنجیره ی متصل انسانی هستیم حالا فکر کن اگه یه حلقه جدا بشه عاقبت بقیه حلقه ها چیه.

حکایت خیلی از ما آدما مثل یه کوزه شکسته می مونه که خودمون از خودمون غافلیم

اگه منظورم رو از کوزه شکسته نمی دونید این داستان زیبا رو در ادامه مطلب بخونید

 

shekoofeh بازدید : 182 چهارشنبه 1392/07/24 نظرات (0)

آقا بزرگ ؛ يادش بخير ...

چند روز پيش ، اتفاقي ازمحله قديمي رد مي شدم .مثل همه دفعات

انگشت شمار پيشين که در اين سالها از آن محله گذر کردم ، خيره به

دروديوار نگاه مي کردم و دنبال نشانه هايي از روزهاي نه چندان

دور کودکي مي گشتم.چشمم به نانوايي افتاد. نفهميدم مردم براي خريد 

چه ناني در صف ايستاده بودند ، اما يادم آمد که آن روزها ، نان 

سنگک مي پخت...

يادم آمد ، آقا بزرگ ...

۵ ، ۶ ساله که بودم آقا بزرگ دستم رو مي گرفت و مي رفتيم نانوايي

سنگکي ، روبروي مسجد ...

چه مهربان بود آقا بزرگ ، چه زود دستم رو درين دنياي پر مشغله 

رها کرد و رفت ...

يادش بخير ، عينک ته استکاني و کلاه بافتني ، هنوز يادم هست که هر

غذایي رو با نان مي خورد...

۷ ساله بودم که براي هميشه رفت و گور سرد آشيان قلب گرمش شد ...

مرگش هم مثل زندگيش آرام و بي صدا بود.. اماهنوز هم تو روزهاي

سخت تنهايي ، روياي شبهاي پدر، صورت آقا بزرگه وقد بلندش ...

روح پاکش شاد      

shekoofeh بازدید : 159 چهارشنبه 1392/07/24 نظرات (0)

خدایـــــــــــــا . . .
چرا تا زنده ایم
روانمان را شـــــــــاد نمی کنی ؟ !
همیکنه مردیم . . .
شادروانمان می کنی ؟ !
.
باید خودم را ببرم خانه !
باید ببرم صورتش را بشویم…
ببرم دراز بکشد…
دلداریش بدهم ، که فکر نکند…
بگویم نگران نباش ، میگذرد…
باید خودم را ببرم بخوابد…
“من” خسته است …!
.
امشب ؛...
هنگام خوابیدن با خود قدری فکر کنیم …
امروز چه کرده ایم
که فردا لایق زنده ماندن باشیم …

.
چه زیبا نقش بازی می کنیم …
و چه آسان در پشت نقابهایمان پنهان می شویم ؛
حتی خدا هم
از آفرینش چنین بازیگرانی در حیرت است …
.

خدایا مرا که آفریدی گارانتی هم داشتم ؟ دلم از کار افتاده !
.
چه اشتباه بـزرگیست ، تلخ کردن زندگیمان
برای کسی که در دوری ما
شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری میکند . . .
...

barcelona بازدید : 121 یکشنبه 1392/06/10 نظرات (0)

این مطلب فقط جنبه طنزگونه دارد ، ولاغیر !

لطفا به خانوما بر نخوره !

صبح ساعت ۵

زن ایرانی قدیم: به آهستگی از خواب بیدار می‌شود. نماز میخواند و سپس به لانه مرغها میرود تا تخم مرغها را جمع کند

زن ایرانی جدید: مثل خرچنگ به رختخواب چسبیده و خر و پف میکند..

صبح ساعت ۶

زن ایرانی قدیم: شیر گاو را دوشیده است ، چای را دم کرده است ، سفره صبحانه را با عشق و علاقه انداخته و با مهربانی مشغول  بیدار کردن آقای شوهر است.

زن ایرانی جدید: باز هم خوابیده است

صبح ساعت ۷

...

hamed بازدید : 173 یکشنبه 1392/06/10 نظرات (0)

بعد از سال‌ها پخش مسابقات فوتبال از شبکه سوم سیما، به نظر می‌رسد برخی از عوامل این کانال تلویزیونی هنوز هم آشنایی کافی با این حوزه و مفاهیم ابتدایی آن پیدا نکرده‌اند.

در همین راستا غروب جمعه و همزمان با پخش بازی پرسپولیس و فولاد، زیرنویس تلویزیونی مربوط به اعلام پخش بازی بایرن و چلسی بارها در شبکه سوم به نمایش درآمد.

نکته شگفت‌انگیز این زیرنویس این بود که تنظیم کننده آن از تقابل تیم‌های انگلیسی و آلمانی در چارچوب «فینال سوپرجام اروپا» خبر می‌داد! این در حالی است که تقریبا همه می‌دانند سوپرجام یک تک‌بازی و یا نهایتا یک مسابقه رفت و برگشت است که به هیچ وجه نمی‌توان به آن عنوان «فینال» اطلاق کرد. این زیرنویس بارها از شبکه سوم پخش شد، بدون آنکه سرانجام اصلاح شود!

چند هفته قبل هم محمدرضا احمدی هنگام گزارش دیدار سوپرجام فرانسه گفت که این بازی خیلی حساس است و فینال سوپرجام است.

بــرگ برنده بازدید : 245 سه شنبه 1391/12/29 نظرات (0)
نوروز 91
نوروز این رفاقت را نگاهبانی می کند که باور کنیم
قلبهامان جای حضور دوستانمان هستند . . .
لبخندلبخندلبخند
باعث افتخار است که عرض شادباش و تبریک اینجانب
زودتر از نسیم روح بخش نوروز خدمتتان شرفیاب شود . .
 
 لبخندلبخندلبخند
 چند سال و چند عید باید از عمر تو بگذره تا آدم بشی؟!
یک سال از عمرت گذشت، ولی باز تو همونی که بودی
فرشته دوست داشتنی بهارمبارک !
...
bargebarandeh بازدید : 224 دوشنبه 1391/10/25 نظرات (0)

غرور هدیه شیطان است

ودوست داشتن هدیه خداوند!
جالب این است که ...
 
 
هدیه شیطان را به رخ هم می کشیم و هدیه خداوند را از هم پنهان می کنیم!
...
 
 

بــرگ برنده بازدید : 247 سه شنبه 1391/09/28 نظرات (0)

شب ولادت میترا ،الهه ی مهر بر آن شویم همانند پیشینیان

اهریمن وجودمان را مغلوب ساخته تا روشنایی مهر و محبت در دلمان جوانه زند و بذر عشق و

دوستی طولانی ترین شب سال را منور کند

یلدا مبارک

شب یلدا همیشه جاودانی است / زمستان را بهارزندگانی است

شب یلدا شب فر و کیان است / نشان ازسنت ایرانیان است

یلدا مبارک

...در ادامه مطلب

نویسنده : حامد بابایی

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کیفیت سایت برگ برنده ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1149
  • کل نظرات : 645
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 89
  • آی پی امروز : 142
  • آی پی دیروز : 26
  • بازدید امروز : 277
  • باردید دیروز : 27
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 304
  • بازدید ماه : 409
  • بازدید سال : 8,138
  • بازدید کلی : 553,803