loading...
برگ برنده
mahta بازدید : 349 دوشنبه 1393/08/26 نظرات (0)

هیچوقت باکسی بیشترجنبه اش شوخی نکن حرمت ها شکسته میشه 

هیچ وقت به کسی بیشترجنبه اش خوبی نکن تبدیل به وظیفه میشه

این روزها به جای شرافت ازبعضی انسان هاشروآفت میبینید

زندگی به من آموخت همیشه آماده دفاع ازحمله احتمالی کسی باشم که به اومحبت کردم

حرف دلتو امروز بزن اگه امروز گفتی اسمش حرف دل اگه نگفتی فردامیشه درددل

هرچی مهربون ترباشی بیشتربهت ظلم میکنن

هرچی صادق تر باشی بیشتربهت شک میکنن

هرچی دلسوزترباشی بیشتردلتو میشکنن

هرچی قلبتو آسون تر دراختیاربذاری راحت تر لهش میکنن

هرچی آروم ترباشیفکرمیکنن آدم  ضعیفی هستی

هرچی بیشتر به فکردیگران باشی بیشترحقتو میخورن

وهرچی خودتو خاکی تر نشون بدی واست ارزش کمتری قائلند

messi بازدید : 123 چهارشنبه 1392/11/30 نظرات (1)


جرالدین، دخترم!

اینجا شب است... شب نوئل؛ در قلعه­ی کوچک من همه­ی این سپاهیان بی سلاح خفته­اند، نه تنها برادر و خواهر تو، حتی مادرت. به زحمت توانستم بی آن که این پرندگان خفته را بیدار کنم، خود را به این اتاق کوچک نیمه روشن، به این اتاق انتظار پیش از مرگ، برسانم.

من از تو بس دورم، خیلی دور... اما چشمانم کور باد اگر یک لحظه تصویر تو را از چشم خانه­ی من دور کنند؛ تصویر تو آنجا روی میز هم هست. تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست، اما تو کجایی؟ آنجا در  پاریس افسونگر بر روی صحنه­ی پر شکوه  شانزه لیزه می­رقصی؛ این را می­دانم، و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدم­هایت را می­شنوم و درین ظلمات زمستانی برق ستارگان چشمانت را می­بینم. شنیده­ام نقش تو در این نمایش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر خان تاتار شده. شاهزاده خانم باش و برقص، ستاره باش و بدرخش، اما اگر قهقه­ی تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گل­هایی که برایت فرستاده­اند ، ترا فرصت هشیاری داد، در گوشه­ای بنشین، نامه­ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار. من پدر تو هستم، ژرالدین! من چارلی چاپلین هستم! وقتی بچه بودی شب­های دراز به بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم: قصه­ی زیبای خفته در جنگل، قصه­ی اژدهای بیدار در صحرا. خواب که به چشمان پیرم می­آمد، طعنه­اش می­زدم و می­گفتم: برو! من در رویای دخترم خفته­ام. رویا می­دیدم ژرالدین، رویا... رویای فردای تو، رویای امروز تو.

دختری می­دیدم به روی صحنه، فرشته­ای می­دیدم به روی آسمان که می­رقصید، و می­شنیدم تماشا گران را که می­گفتند: دختره را می­بینی؟ این دختر همان دلقک پیره! اسمش یادته؟ چارلی!

آری، من چارلی هستم. من دلقک پیری بیش نیستم. امروز نوبت توست، برقص! من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم و تو در جامه­ی حریر شاهزادگان می­رقصی! این رقص­ها و بیشتر از آن صدای کف زدن­های تماشاگران گاه ترا به آسمان­ها خواهد برد، برو! آنجا هم برو، اما گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن! زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را که با شکم گرسنه و پاهایی که از بینوایی می­لرزد، می­رقصند. من یکی از اینان بودم ژرالدین!

در آن شب­های افسانه­ای کودکی که تو با لالایی قصه های من به خواب می­رفتی، من باز بیدار می­ماندم، در چهره­ی تو می­نگریستم، ضربان قلبت را می­شمردم و از خود می­پرسیدم: چارلی! آیا این بچه گربه هرگز تو را خواهد شناخت؟

تو مرا نمی­شناسی ژرالدین. در آن شب­های  دور بس قصه ها با تو گفتم، اما قصه­ی خود را هرگز نگفتم. این هم داستانی شنیدنی است: داستان آن دلقک پیری که در پست ترین محلات لندن آواز می­خواند و می­رقصید و صدقه جمع می­کرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده­ام. من درد بی خانمانی را کشیده­ام و از این­ها بیشتر، من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می­زد، اما سکه­ی صدقه­ی رهگذر خود خواهی آن را می­خشکاند، احساس کرده­ام . با این همه من زنده­ام و از زندگان پیش از آن که بمیرند، نباید حرفی زد. داستان من به کار تو نمی­آید، از تو حرف بزنیم! به دنبال نام تو نام من است. چاپلین! با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آن چه آنان خندیدند، من گریستم.

جرالدین! در دنیایی که تو زندگی می­کنی، تنها رقص و موسیقی نیست. نیمه شب، هنگامی که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون می­آیی، آن تحسین کنندگان ثروتمند را یک سره فراموش کن .اما حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل می­رساند بپرس .حال زنش راهم بپرس... و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچه­اش نداشت، چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار. به نماینده­ی خودم در بانک پاریس دستور داده­ام فقط این نوع خرج­های تورا بی چون و چرا قبول کند، اما برای خرج­های دیگرت باید صورت حساب بفرستی. گاه به گاه با اتوبوس، با مترو، شهررا بگرد. مردم را نگاه کن، زنان بیوه و کودکان یتیم را نگاه کن و دست کم روزی یک بار با خود بگو: من هم یکی از آنان هستم! تو یکی از آن­ها هستی دخترم، نه بیشتر!

ادامه مطلب...

messi بازدید : 140 چهارشنبه 1392/11/30 نظرات (0)

کودکي ده ساله که دست چپش در يک حادثه رانندگي از بازو قطع شده بود ، براي تعليم فنون رزمي جودو به يک استاد سپرده شد . پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش يک قهرمان جودو بسازد !
استاد پذيرفت و به پدر کودک قول داد که يک سال بعد مي تواند فرزندش را در مقام قهرماني کل باشگاهها ببيند . در طول شش ماه استاد فقط روي بدن سازي کودک کار کرد و در عوض اين شش ماه حتي يک فن جودو را به او تعليم نداد . بعد از 6 ماه خبر رسيد که يک ماه بعد مسابقات محلي در شهر برگزار مي شود . استاد به کودک ده ساله فقط يک فن آموزش داد و تا زمان برگزاري مسابقات فقط روي آن تک فن کار کرد ، سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در ميان اعجاب همگان ، با آن تک فن همه حريفان خود را شکست دهد !
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بين باشگاهها نيز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نيز در مسابقات کشوري ، آن کودک يک دست موفق شد تمام حريفان را زمين بزند و به عنوان قهرمان سراسري انتخاب گردد .
وقتي مسابقات به پايان رسيد ، در راه بازگشت به منزل ، کودک از استاد راز پيروزي اش را پرسيد ، استاد گفت : دليل پيروزي تو اين بود که اولا به همان يک فن به خوبي مسلط بودي ، ثانياً تنها اميدت همان يک فن بود و سوم اينکه تنها راه شناخته شده براي مقابله با اين فن ، گرفتن دست چپ حريف بود که تو چنين دستي را نداشتي ! ياد بگير که در زندگي ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کني ، راز موفقيت در زندگي داشتن امکانات نيست ، بلکه استفاده از « بي امکاني » به عنوان نقطه قوت است

messi بازدید : 1819 سه شنبه 1392/11/29 نظرات (0)

دیالوگ ماندگار از سریال آوای باران:

جاوید به حامد :شاید نارفیق باشم ولی رفیق نیمه راه نیستم

**************************************************************

پدر اونیه که بشه روش حساب کرد
نه اونی که فقط تو خاطرات ازش یاد کرد
دیالوگ شکیب به پدر باران

*****************************************************

بین بعد یک عمر پرپر زدن چه جای بدی عاشق هم شدیم...... احسان خواجه امیری (اوای باران)

***************************************

یه نگاه به دلم بنداز دلم داره دل دل میزنه واسه دلتنگی بابام
بخشی از حرفهای شکیب و باران

**************************************************

ﺯﯾﻮﺭ :ﺍﻭﺍ

ﻧﺎﺩﺭ :ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺳﺮﻡ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻧﻢ

ﺑﯿﺘﺎ :ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮﻩ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺳﻤﺸﻢ ﺳﯿﻨﺎﺳﺖ

ﻓﺮﯾﺪ :ﻣﻦ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﭼﯿﺰﺍ ﻣﻌﺘﻘﺪﻡ

ﺑﺎﺭﺍﻥ :ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ، ﺑﺎﺑﺎﺟﻮﻥ

ﺷﮑﯿﺐ :ﺳﻮﺳﮏ ﺗﻮﻟﻪ

ﻣﺮﺿﯿﻪ :ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺑﭽﻪ ﺑﺸﻢ

*************************************************************

ﺩﯾﺎﻟﻮﮒ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺷﮑﯿﺐ ﺩﺭ ﺳﺮﯾﺎﻝ ﺁﻭﺍﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ.

ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﺩﻝ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻩ...!

**************************************************************

ازقدیم گفتن ناز کش داری ناز کن نداری پاتورو قبله دراز کن
پس مابریم بمیریم دیگه!!!!!

باران سریال باران

دیالوگ ماندگار آقا شکیب فیلم آوای باران
من که واگیرم به پا حالتو نگیرم

******************************************************************

messi بازدید : 108 دوشنبه 1392/11/28 نظرات (1)

ولاسکو سه سال در ایران بود و 31 سال در ایتالیا اما هیچگاه ایران را با ایتالیا مقایسه نکرد؛ غر نزد؛ گلایه نکرد و فقط کارش را به بهترین وجه ممکن انجام داد و پاداشش را هم از مردم گرفت؛ مردمی که برای حضور در سالن‌های والیبال، سر و دست می‌شکاندند تا روی سکوها بنشینند و فریاد "ولاسکو دوستت داریم" آنها، آسمان تهران را پُر کند

نیکمت تیم ملی والیبال ایران تنها جایی نبود که ولاسکو شخصیت و اعتبار خود را به نمایش گذاشت. مرد میانسال آرژانتینی که در هنگام مسابقات مهم و حساس، عصبانیت و خشم را در چهره‌اش براحتی می‌توان دید، در هنگام برخورد با مردم و در مواجهه با اعتقادات و ارزش‌های ملی و دینی آنها، بسیار متواضع و خندان بود و هرگز نخواست تا از شرایط خاص خودش، سوءاستفاده کند.

خولیو ولاسکو با تیم ملی والیبال ایران خداحافظی کرد تا به وطنش یعنی آرژانتین برگردد اما نه ایرانیان برای همیشه با او خداحافظی می‌کنند و نه او توان دل کندن از این مردم عاشق را دارد؛ موضوعی که روان شدن اشک‌های گرم او بر گونه‌هایش را می‌تواند سندی برای اثبات این مدعا دانست. خداحافظ آقای خاص...

messi بازدید : 131 پنجشنبه 1392/11/24 نظرات (1)

 

الو...الو...الو...

......................

کسی اونجا نیست؟؟؟مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟؟؟ 

چرا کسی جواب نمی ده  

یهو یه صدای مهربون مثل اینکه صدای یه فرشتس. 

بله با کی کار داری کوچولو؟ 

خدا هست ؟باهاش قرار داشتم قول داده امشب جوابمو بده  

بگو من می شنوم ...کودک متعجب پرسید مگه تو خدایی؟  

من با خدا کار دارم

هر چی می خوای به من بگو من قول می دم  به خدا بگم  

صدای بغض آلودش آهسته گفت:یعنی

خدا منو دوست نداره ؟؟؟ فرشته ساکت بود  

بعد از مکثی نه چندان طولانی؛نه خدا خیلی دوستت داره

مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه  

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود

 با فشار بغض شکست وبرروی گونه اش  

غلطید باهمان

بغض گفت اصلاا اگه نگی خداباهام حرف بزنه 

 گریه می کنما،...بعد ازچند

لحظه هیاهوی سکوت  

بگو زیبا ،هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند

بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود بلند  

بلند گریه کرد وگفت خداجون خدای قشنگم

می خواستم بهت بگم توروخدا  

نذاربزرگ بشم تورو خدا

چرا؟!این مخالف تقدیره چرا دوست نداری بزرگ بشی  

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم

قد مامانم 10 تا دوست دارم ، 

اگه بزرگ بشم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم نکنه یادم بره که

یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات  

قرار داشتم مثل بقیه

که بزرگ شدن  و حرف منو نمی فهمن مثل بقیه که بزرگن

وفکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم 

مگه ما باهام دوست نیستیم؟

پس چرا کسی حرف منو باور نمی کنه،

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت 

سخته مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد 

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:

آدم محبوب ترین مخلوق من چه زود خاطراتش را به 

ازای

بزرگ شدن فراموش می کنه

کاش همه به جای تو مثل خواسته های عجیب 

من رو از خودم طلب

می کردند تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت

کاش همه مثل تو مرا برای خودم نه برای

خودخواهی خودشان می خواستند.

دنیا برای تو کوچک است بیا تا برای همیشه کوچک بمانی

و

هرگز بزرگ نشوی ... کودک در کنار تلفن در حالی که لبخند به لب داشت

 

در آغوش خدا به 

خواب رفت 

 

messi بازدید : 101 پنجشنبه 1392/11/24 نظرات (0)

((چون تو را از نوح است،کشتی بان زطوفان غم مخور))

شبی یک کشتی بخار، در حالی که

دریا را می پیمود،گرفتار طوفان شد.

کشتی چنان تکان می خورد که همه مسافران بیدار شدند.

آنان وحشت زده از طوفان تعادل خود را از دست داده بودند.

برخی از آنان فریاد می کشیدند و

عده ای دعا می کردند دختر 8 ساله ناخدای کشتی نیز آنجا بود.

سرو صدای بقیه اورا از خواب بیدار کرد.

از مادرش پرسید)مادر چه شده است؟)

مادر گفت که طوفانی غیر منتظره کشتی را گرفتار کرده است.

کودک ترسید و پرسید:(آیا پدر پشت سکان است ؟)

مادر پاسخ داد:(بله.پشت سکان است.)

دختر کوچک با شنیدن این پاسخ ،دوباره به رختخوابش بازگشت

و  در عرض چند دقیقه به خواب فرورفت.

باد ،همچنان می وزید و امواج خروشان پیش می آمدند.

کشتی هنوز تکان می خورد ،اما دخترک دیگر نمی ترسید

چرا که پدرش پشت سکان بود.

خدایا

تو سکاندار هستی و من نباید بترسم.

تو از من مراقبت میکنی

messi بازدید : 771 پنجشنبه 1392/11/24 نظرات (0)

 

مردی مقابل گل فروشی ایستاد

.او می خواست دسته گلی برای مادرش

که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید

که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد.

مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید :

دختر خوب چرا گریه می کنی ؟

دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم

ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت

:با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم

تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر

در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود

لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت.

مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ،

تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬

بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬

به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن

messi بازدید : 99 پنجشنبه 1392/11/24 نظرات (0)

یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سروصداى عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. منهم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی
۱۰۰۰ تومن به هر کدام از شما می دهم که بیائید اینجا و همین کارها را بکنید

بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد،پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی تونم روزی ۱۰۰ تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟

بچه ها گفتند: «۱۰۰ تومن؟ اگه فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط ۱۰۰ تومن حاضریم اینهمه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کورخوندی. ما نیستیم.» و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد

 

messi بازدید : 223 سه شنبه 1392/11/22 نظرات (0)

 

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود
 چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود،
 تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند.
او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.
او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست
 و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
 در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود
و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند
.وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت،
متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد.
 او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.
 پیش خود فکر کرد:
 «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.» 

ولی این ماجرا تکرار شد.
 هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ،
 آن مرد هم همین کار را می‌کرد.
 این کار او را حسابی عصبانی کرده بود
 ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد.
 وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود
، پیش خود فکر کرد:
«حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟»
 مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد.
 این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست!  او حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد
 که زمان سوار شدن به هواپیماست.
 آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد
و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد
 و به سمت دروازه  اعلام شده رفت.
وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست،
دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد
 و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه  بیسکوئیتش آنجاست
 باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!!
از خودش بدش آمد … یادش رفته بود
 که بیسکوئیتی که خریده بود
را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود،
 بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد
در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد
 آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد
 خیلی عصبانی شده بود.
و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش
و یا معذرت‌خواهی نبود.

- چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند
سنگ … پس از رها کردن!
حرف … پس از گفتن!
موقعیت… پس از پایان یافتن!

 

messi بازدید : 166 سه شنبه 1392/11/15 نظرات (1)

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و با شرمندگی كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . .

messi بازدید : 456 سه شنبه 1392/11/15 نظرات (0)


چهار شمع به آهستگی می‌سوختند

در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می‌رسید.

شمع اول گفت من صلح و آرامش هستم

هیچ كسی نمی‌تواند شعله مرا روشن نگه دارد

من باور دارم كه به زودی می‌میرم سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد

تا به كلی خاموش شد.

شمع دوم گفت من ایمان و اعتقاد هستم

ولی برای بیشتر آدمها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم

پس دلیلی وجود ندارد كه دیگر روشن بمانم

سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت.

شمع سوم با ناراحتی گفت من عشق هستم

ولی توانایی آن را ندارم كه دیگر روشن بمانم

انسانها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده‌اند

و اهمیت مرا درك نمی‌كنند آنها حتی فراموش كرده‌اند

كه به نزدیكترین كسان خود عشق بورزند

طولی نكشید كه عشق نیز خاموش شد.

ناگهان كودكی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید

گفت چرا شما خاموش شده‌اید همه انتظار دارند كه

شما تا آخرین لحظه روشن بمانیدسپس شروع به گریستن كرد

سپــــــــس شمع چهارم گفت نگران نباش تا زمانیكه من وجود دارم

ما می‌توانیم بقیه شمع‌ها را دوباره روشن كنیم مـن امـــید هستم.

با چشمانی كه از اشك و شوق می‌درخشید

كودك شمع امید را برداشت و بقیه شمع‌ها را روشن كرد...

messi بازدید : 114 سه شنبه 1392/11/15 نظرات (4)

 

نامت چه بود؟

آدم
فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاك

اینك محل سكونت؟
زمین خاك

آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است

قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك

اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك

روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق

رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه

چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان

وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك

جنست ؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا

شغلت ؟
در كار كشت امیدم

شاكی تو ؟
خدا

نام وكیل ؟
آن هم خدا

جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه

تنها همین ؟
همین

!!!!

حكمت؟
تبعید در زمین

همدست در گناه؟
حوای آشنا

ترسیده ای؟
كمی

ز چه؟
كه شوم اسیر خاك

آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی

كه؟
گاهی فقط خدا

داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی...

ولی چه ؟
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟
 

دلتنگ گشته ای ؟
زیاد
 

برای كه؟
تنها خدا

آورده ای سند؟
بلی

چه ؟
دو قطره اشك
 

داری تو ضامنی؟
بلی

چه كسی ؟
تنها كسم خدا
 

در آ خرین دفاع؟

می خوانمش كه چنان اجابت كند دعایم را

messi بازدید : 108 سه شنبه 1392/11/15 نظرات (0)

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! ا

گه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه …

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم

و برای طرفم شاخ و شونه می کشیدم که نابودت می کنم

! به زمینو زمان می کوبمت تا بفهمی با کی در افتادی!

زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا می کشی و…

خلاصه فریاد می زدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و

چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل !

آقا این گل رو بگیرید…

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمی گفتم

به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد

و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم !

چرا اینقد پر رویی! شماها کی می خواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و …

دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم

! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم،

اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمی فروشم! آدامس می فروشم!

دوستم که اونورخیابونه گل می فروشه!

این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین!

اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من می برنتون بیمارستان،

دخترتون گناه داره …

دیگه نمی شنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم!

کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود،

توان بیان رو ازم گرفته بود!

و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه می گفت:

رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمی کنه!

… اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو

، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت!

هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید!

ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …

*****

حالا فهمیدی عشق چیه؟

messi بازدید : 236 سه شنبه 1392/11/15 نظرات (0)


ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ
:

ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺳﮑﺎﻣﻮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ؟
ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ، ﺣﺘﻤﺎ !
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺩﻭﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻋﺮﻭﺳﮑﻬﺎﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩ ،

بعضی از اونا خیلی با نمک بودن

ﻭﻟﯽ ﺩﺭﺑﯿﻦ ﺍﻭﻧﺎ ﯾﮏ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺧﯿﻠﯽ قشنگ دیگه هم بود

ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﭘﺮﺳﯿﺪ :

ﮐﺪﻭﻣﺸﻮﻧﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ داری؟

ﻭ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ :

ﺣﺘﻤﺎ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻗﺸﻨﮕﺘﺮﻩ

ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ

ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺗﮑﻪ پاره ای که یک دست هم نداشت اشاره کرد

ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻨﻮ

ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ :

ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺷﮕﻞ نیست

ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :

ﺁﺧﻪ ﺍﮔﻪ ﻣﻨﻢ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ

ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﺸﮑﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻪ

ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشه
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺩﻟﺶ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ

♥♥♥♥

حالا میفهمی مهربونی یعنی چی؟

barcelona بازدید : 151 چهارشنبه 1392/11/09 نظرات (0)

\"\"

حسنی نگو جوون بگو
علاف و چش چرون بگو

موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه
نه سیما جون، نه رعنا جون

نه نازی و پریسا جون
هیچ کس باهاش رفیق نبود


تنها توی کافی شاپ
نگاه می کرد به بشقاب!

باباش می گفت: حسنی می ری به سربازی؟
نه نمی رم نه نمی رم

به دخترا دل می بازی؟!
نه نمی دم نه نمی دم

گل پری جون با زانتیا
ویبره می رفت تو کوچه ها

گلیه چرا ویبره میری؟
دارم میرم به سلمونی
که شب برم به مهمونی

گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین
یه کمی به من سواری می دی؟!

نه که نمی دم
چرا نمی دی؟
واسه اینکه من قشنگم، درس خونم و زرنگم
اما تو چی؟

نه کارداری! نه مال داری! فقط هزار خیال داری
موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه

در واشد و پریچه
با ناز اومد توو کوچه

پری کوچولو، تپل مپولو، میای با من بریم بیرون؟
مامان پری، از اون بالا

نگاه می کرد تو و کوچه را
داد زد و گفت : اوی! بی حیا

برو خونه تون تو را بخدا
دختر ریزه میزه
حسابی فرز و تیزه
اما تو چی؟

نه کارداری؟ نه مال داری؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه

نازی اومد از استخر
تو پوپکی یا نازی؟

من نازی جوانم
میای بریم کافی شاپ؟

نه جانم
چرا نمیای؟
واسه اینکه من صبح تا غروب، پایین، بالا، شمال، جنوب، دنبال یک شوهر خوب
اما تو چی؟

نه کارداری؟ نه مال داری؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه

حسنی یهو مثه یه جت
رسید به یک کافی نت

اون شد و رفت تو چت رووم
گپید با صدتا خانووم!

messi بازدید : 193 پنجشنبه 1392/11/03 نظرات (3)

سلام این سری با این عکسای جذاب و واقعی که توی این دنیا داریم میخوام نشون بدیم گاهی از یه چیزایی عبور میکنیم که خیلی زیادن خیلی بیشتر از اونی که ما فکر شو بکنیم خواهش میکنم همه عکسا را ببینید و برای 2 دقیقه روی هر عکس تفکر کنید.

گفت :

من مادرت هستم که بهشت در دستان من بود.

گفتم :

پس چرا الان زیر پای توست ؟

گفت :

 آن را زمین گذاشتم تا تو را در آغوش بگیرم.

امیدوارم همیشه دلامون حسینی باشه بوی عاشورا بده که وقتی محرم رفت با لباس مشکی و همدمی و یاوری امام حسین (ع) خداحافظی نکنیم.

بقیه اشو تو ادامه مطلب ببینید...

messi بازدید : 202 دوشنبه 1392/10/16 نظرات (0)

شهيد همت: از طرف من به جوانان بگوييد چشم شهيدان و

تبلور خونشان به شما دوخته است بپا خيزيد و اسلام خود را

دريابيد.

انسان يک تذکر در هر 4 ساعت به خودش بدهد، بد نيست

بهترين موقع بعد از پايان نماز،وقتي سر به سجده مي گذاريد،

مروري بر اعمال از صبح تا شب خود

بيندازد،آيا کارمان براي رضاي خدا بود.

messi بازدید : 99 شنبه 1392/10/14 نظرات (0)

خواهرم میخواست به بچه ش آب پرتقال بده نمیخورد

گفتم بده من بهش میدم، بردمش تو اتاق هر کار کردم نخورد، منم از لجش همه رو خودم خوردم به خواهرم گفتم همشو خورد.

گفت دست درد نکنه شکمش کار نمیکرد داروی مسهل ریخته بودم براش ... :|

هیچی دیگه گلاب به روتون رختخوابو دم در مستراح انداختم :|


پسرخالم کلاس اوله
گوشیو برداشته به دوستش زنگ بزنه،مامان طرف گوشیو جواب داده.

پسرخالم میگه:ببخشید علی هست؟

مامانش میگه شما؟

میگه:من بغل دستیشم :|

فک نکنم آینده ای داشته باشه این بچه....


مامانم خطاب به مرغ مینامون:

سلام عزیزم، سلام پسرم صبحت بخیر! خوب لالا کردی؟

بزار برات دون بیارم عشقم بخوری چاق بشی

چله بشی… آی مامان قربونت بره.. ای جانم ای جانم!

مامانم خطاب به من:

هوی شتر نمیخوای اون تن لشت رو از جات بلند کنی؟

انقدر آدم لــــــــــــــَش!!


 

به غضنفر ميگن حال ساده رو تعريف كن.ميگه:يه بوس كوچولو

البته شرمنده ولی غضنفره دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

--------------------------------------------------------------------------

ميدوني فرق نخود با پس گردني چيه؟ . . . اوليو اگه بخوري ميگوزي ، دوميو اگه بگوزي ميخوري

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

معلم به دانش آموز: ساعت را بخش كن!
دانش آموز: اول سا دوم عت.
معلم: صداشو بكش!
دانش آموز: تيك تاك! تيك تاك!

 

 

 

messi بازدید : 130 چهارشنبه 1392/10/11 نظرات (0)

ای برف با تو سخن میگویم با تو که سفیدی و زیبا...

باتو سخن میگویم که می باری و با بودنت زمین مان مثل خواب های شیرین سفید می شود

ای برف ! تو ببین آنچه را که ما سال هاست و لحظه هاست که مینگریم گرچه فرصت تو کم است اما ببین...

ببین لبخند ها و اشک های ساکنان زمین را ... ببین تلاش و زحمت ورنج مردمان فقیر را و نگاه کن که چطور هرکه بامش بیش برفش بیشتر است...

ای برف ببار بر سر همه اما نه سر آنانی که بی کلاه مانده... ببار اما بدان زمین جای نشستن نیست ... جای ماندن نیست

ببار و بدان که این روزها زمین برای ساکنان خود هم جا ندارد

ای برف ! سفید کن این سیاهی ها را... کاش به قلب ها میباریدی و کاش هوا سرد نبود

کاش هوا سرد نبود که دختری کوچک و فقیر در حالی که صورتش یخ زده در خیابان به شمارش دانه های تو بر نخیزد

کاش میشد با وجود تو گرسنگی را از یاد برد و ای کاش... ای برف هوای زمستان هم شده مثل هوای دل مردمان زمین سرد و خشک و منجمد...

ولی خوشابحالت که هر سال فقط چند روزی مهمانی و همه به مهمان چند روزه احترام میگذارند و خوشابحالت که تکراری نمیشوی ... خوشابحالت که پیر و جوان ، مرد و زن و شاه و گدا تو را دوست دارند و....

خوشابحالت که آب می شوی مثل دل آنان که به دنیا آمدند اما دنیا به آنان نیامدو.... خوشابحالت که زود میروی

ای برف ! آمدنت مبارک ....

messi بازدید : 93 سه شنبه 1392/09/19 نظرات (0)

 

خدایـــــــــــــا . . .
چرا تا زنده ایم
روانمان را شـــــــــاد نمی کنی ؟ !
همیکنه مردیم . . .
شادروانمان می کنی ؟ !
.
باید خودم را ببرم خانه !
باید ببرم صورتش را بشویم…
ببرم دراز بکشد…
دلداریش بدهم ، که فکر نکند…
بگویم نگران نباش ، میگذرد…
باید خودم را ببرم بخوابد…
“من” خسته است …!
.
امشب ؛...
هنگام خوابیدن با خود قدری فکر کنیم …
امروز چه کرده ایم
که فردا لایق زنده ماندن باشیم …

.
چه زیبا نقش بازی می کنیم …
و چه آسان در پشت نقابهایمان پنهان می شویم ؛
حتی خدا هم
از آفرینش چنین بازیگرانی در حیرت است …
.

خدایا مرا که آفریدی گارانتی هم داشتم ؟ دلم از کار افتاده !
.
چه اشتباه بـزرگیست ، تلخ کردن زندگیمان
برای کسی که در دوری ما
شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری میکند . . .
.
آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند
از آدم های یک ساعت دیگر میترسم!
چون درگیر هزاران ثانیه اند…
ثانیه هایی که در هرکدام
رنگی دگر به خود میگیرند …
.
انسان ، حرفیست
زده می شود
خوانده می شود
ترانه می شود ، به یاد می ماند …
گاهی
ناله ایست
تنها
خاک خوب می فهمدش ….
.

کوچه ها را بلد شدم
رنگهای چراغ راهنما
جدول ضرب
دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم
اما گاهی میان آدمها گم میشوم
آدم ها را بلد نیستم.!
.
تازگی ها از خواب که بیدار میشوم ، تازه کابوس هایم آغاز میشود …
.

خنده هایم شکلاتی شده اند ولی زیادی خالص …
تلخ تلخ …
.
اینطور نمیشود
باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد
غرق در فکرت شدن اصلا دست خودم نیست …

 

messi بازدید : 72 سه شنبه 1392/09/19 نظرات (0)

سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی                    فدای تو نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم

آره منم همون دیونه ی همیشگی                           حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم

فدای مهربونیات چه می کنی با سرنوشت                 رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی

دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشتم         قسمت تو سفرشده قسمت من آوارگی

حال منو اگه بخوای رنگ گلایه قالیه                      نمیدونی چقدر دلم تنگ برای دیدنت

جای نگاهت بدجوری تو صحن چشمام خالیه             برای مهربونیات،نوازشات،بوسیدنت

ابرا همه پیشمنن اینجا هواپر از غمه                      به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته

از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه         یه قلب تنها و کبود هلاک یک نگاهته

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون                    من میدونم همین روزاعشق من ازیادت میره

فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون                  بعدش خبر میدن بیا که دوستت داره میره

روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی؟       از وقتی رفتی آسمونمون پر از کبوتره

بیشتر از این منا نذار تو غصه و دلواپسی               زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بدتره

یه وقت  منا گم نکنی تو دود اون شهر غریب           غصه نخور تا تو بیای حال منم اینجوریه

فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خسته ات نکنه!!         گلدون شمعدونی مونم عجب واست دلواپسه

تنگ بلور آبتو یه وقت ناغافل نشکنی                     تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره؟

اگه واست زحمتی نیست برسر عهدمون بمون           دلت می خواست  می یومدم یا تنها رفتی بهتره

منم تو رو سپردمت دست خدای مهربون                  از وقتی رفتی  دو چشمام فقط شده کاسه ی خون

راستی دیروز بارون اومد منو و خیالت تر شدیم         همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون

رفتیم تو اوج آسمون با ابراهمسفر شدیم                   یادت میاد گریه هامو ریختم کنار پنجره

دادکشیدم تو روخدا  نامه بده یادت نره                     تحملی که تو داری دیگه  داره تموم میشه

یادت میاد خندیدیو گفتی حالا بذار برم                    مگه نگفتی همه جا مال منی تا همیشه؟

تو رفتی من تا حالا کنار در منتظرم                      دلم واست شور میزنه این دلو بی خبر نذار

امروز دیدم دیگه داری منو فراموش میکنی              توروخدا با خوبی هات رو هیچ دلی اثر نذار

فانوس آرزوها مونا داری خاموش می کنی               یه شب تو پاییز که غمت سربه سردل میزاره

گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست            زری همون کسیه که بیشتر از همه دوستت داره

تو رفتی من غریب شدم چه دنیای عجیبیه             زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه

  دیوارخونمون پر از سایه ی غصه وغمه

messi بازدید : 134 سه شنبه 1392/09/19 نظرات (0)

آدما گاهی لازمه

چند وقت کرکرشونو بکشن پایین

یه پارچه سیاه بزنن درش و بنویسن :

کسی نمرده.

فقط دلم گرفته

 آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند.

اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه...

آن جا که در میان خاک خوابیدی؛

«سنگ تمام» را می گذارند و می روند ...!

 وقتي همه با من هم عقيده مي شوند ،

تازه احساس مي کنم که اشتباه کرده ام!!!

اسکار وايلد

messi بازدید : 119 جمعه 1392/09/15 نظرات (2)
 

گرفتن مشکلات و نواقص گل های فرش یا قالی

. جمع کردن آشغال های ریز و درشت اطراف زمین
 
تمیز کردن گوشه های موبایل
 
گرفتن چندین عکس با گوشی از خودم در حالت های مختلف ژست درس خوندن آخر سرپاک کردن همشون
 
اس ام اس بازی با بچه های كلاس که هر کدوم چه قدر درس خوندن
 
خوندن یادگاری های جزوه که رفقا سرکلاس نوشتن
 
به فحش کشیدن استاد و فک و فامیل هاش
 
زیر سوال بردن نظام آموزشی کشور
بعد خسته شدن و پاشدن که برم در یخچال رو باز کنم ....
 
خوابیدن روی جزوه و کتاب

shekoofeh بازدید : 190 چهارشنبه 1392/07/24 نظرات (0)

راه جذب دیگران دوست داشتن خویشتن است.

 افراد جذاب به قضاوت در مورد خود و دیگران نمی اندیشند. آنها نشانه های عشق را در میابند. در مورد عشق می اندیشند و با هر عملشان عشقشان را بیان میکنند. دیپاک

این یک واقعیت است که ما میخواهیم مردم دوستمان داشته باشند و وقتی میگوییم اهمیتی ندارد که مردم در موردمان چه فکر میکنند حقیقت را نگفته ایم.

همه ما آرزو داریم که دوستمان بدارند، به ما احترام بگذارند و به دید مثبت در ما بنگرند . تعاملات انسانی ما برای ایجاد احساس خوب بودن، عزت نفس و شادی حیاتی هستند.
وقتی متوجه میشویم که شخصی ما را دوست ندارد یا به طریقی از ما دوری میکند احساسات متفاوتی به سراغمان می آید از خشم و عصبنیت گرفته تا غمی ژرف و ناراحتی بی انتها.

هر یک از ما که تلاش کرده در نظر همه جذاب و دوست داشتنی باشد سرانجام به این نتیجه رسیده که این ت*** خسته کننده و بیهوده است.

غیر ممکن است که دیگران را مجبور به دوست داشتنتان کنید زیرا حتی اگر موفق هم بشوید سرانجام در این روند خودتان را گم میکنید.
وقتی شما سعی میکنید آنچه باشید که دیگران میخواهند و یا برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران نقش بازی کنید معمولا کسانی که آرزو میکنید جذب شما شوند از شما دور میشوند زیرا نسبت به شما احساس بیگانگی میکنند.

راه جذب دیگران در این است که کاری انجام دهیم که واقعا سخت باشد و این نیازمند این است که در درجه اول خود را دوست داشته باشیم و به خود احترام بگذاریم.

تنها زمانی که ما خودمان را دوست داشتنی میدانیم و وجود، نیازها، عقاید، ارزش ها و ویژگی های شخصی واقعی خود را میپذیریم، به فرمول جذابیت دست یافته ایم.

اگرچه همه جذب صداقت شما نمیشوند اما...

 

 

barcelona بازدید : 121 یکشنبه 1392/06/10 نظرات (0)

این مطلب فقط جنبه طنزگونه دارد ، ولاغیر !

لطفا به خانوما بر نخوره !

صبح ساعت ۵

زن ایرانی قدیم: به آهستگی از خواب بیدار می‌شود. نماز میخواند و سپس به لانه مرغها میرود تا تخم مرغها را جمع کند

زن ایرانی جدید: مثل خرچنگ به رختخواب چسبیده و خر و پف میکند..

صبح ساعت ۶

زن ایرانی قدیم: شیر گاو را دوشیده است ، چای را دم کرده است ، سفره صبحانه را با عشق و علاقه انداخته و با مهربانی مشغول  بیدار کردن آقای شوهر است.

زن ایرانی جدید: باز هم خوابیده است

صبح ساعت ۷

...

hamed بازدید : 173 یکشنبه 1392/06/10 نظرات (0)

بعد از سال‌ها پخش مسابقات فوتبال از شبکه سوم سیما، به نظر می‌رسد برخی از عوامل این کانال تلویزیونی هنوز هم آشنایی کافی با این حوزه و مفاهیم ابتدایی آن پیدا نکرده‌اند.

در همین راستا غروب جمعه و همزمان با پخش بازی پرسپولیس و فولاد، زیرنویس تلویزیونی مربوط به اعلام پخش بازی بایرن و چلسی بارها در شبکه سوم به نمایش درآمد.

نکته شگفت‌انگیز این زیرنویس این بود که تنظیم کننده آن از تقابل تیم‌های انگلیسی و آلمانی در چارچوب «فینال سوپرجام اروپا» خبر می‌داد! این در حالی است که تقریبا همه می‌دانند سوپرجام یک تک‌بازی و یا نهایتا یک مسابقه رفت و برگشت است که به هیچ وجه نمی‌توان به آن عنوان «فینال» اطلاق کرد. این زیرنویس بارها از شبکه سوم پخش شد، بدون آنکه سرانجام اصلاح شود!

چند هفته قبل هم محمدرضا احمدی هنگام گزارش دیدار سوپرجام فرانسه گفت که این بازی خیلی حساس است و فینال سوپرجام است.

bargebarandeh بازدید : 224 دوشنبه 1391/10/25 نظرات (0)

غرور هدیه شیطان است

ودوست داشتن هدیه خداوند!
جالب این است که ...
 
 
هدیه شیطان را به رخ هم می کشیم و هدیه خداوند را از هم پنهان می کنیم!
...
 
 

بــرگ برنده بازدید : 225 دوشنبه 1391/09/27 نظرات (0)

من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا !

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت !

معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت ؟

من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود !

معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت

من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید !

سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

من باید بیشتر درس می خواندم و دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرده و دنبال کار می گشت

روزنامه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود !

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی؛ کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه !
برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!!

چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود !

وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند !

زندگی ادامه دارد ...
هیچ وقت پایان نمی گیرد ...

من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است !!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است !!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!

من، تو، او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم

اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود ؟؟؟

هر روز از كنار مردمانی می گذریم كه یا من اند یا تو و یا او ؛
و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آن من است و نه تقصیرهای او همگی از آن اوست ...

بــرگ برنده بازدید : 259 سه شنبه 1391/09/21 نظرات (0)

با تو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
با تو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
با تو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد

با تو، دریا با من مهربانی می کند
با تو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
با تو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
با تو، من با بهار می رویم
با تو، من در عطر یاس ها پخش می شوم
با تو، من در شیره ی هر نبات میجوشم
با تو، من در هر شکوفه می شکفم
با تو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم
با تو، من در روح طبیعت پنهانم
با تو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
با تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو، من با بهار می میرم
بی تو، من در عطر یاس ها می گریم
بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم
بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم
بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
بی تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپرکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.

bargebarandeh بازدید : 230 یکشنبه 1391/08/14 نظرات (0)

 

آیا به نظر خودتان جزو افراد شاد هستید یا فکر می‌کنید که مسئولیت‌های سنگین زندگی اجازه شادبودن را به شما نمی‌دهد؟ بهتر است که به جای فکرکردن به جواب این سوال آزمون زیر را انجام بدهید تا متوجه بشوید که سطح شادی‌تان چقدر است... شما می‌توانید برای هر سوال، 6 نوع پاسخ متفاوت داشته باشید و در نهایت با جمع‌کردن امتیازهایی که کسب كرده‌اید جواب آزمون را در مورد خودتان تفسیر کنید:

و اما سـوال هـا:

1. چقدر فکر می‌کنید که برای خودتان و دیگران مهم هستید؟

2.
چقدر احساس باارزش بودن دارید؟

3.
چقدر احساسات خوب و امیدوارکننده دارید؟

4.
چقدر احساس می‌کنید که کارها بدون شما انجام نمی‌شوند؟

5.
چقدر در زندگی‌تان به دنبال اهداف خاص و دست‌یافتنی هستید؟

6.
چقدر فکر می‌کنید که آدم قابل‌احترامی هستید؟

7.
چقدر فکر می‌کنید امکان رسیدن به اهدافتان در زندگی زیاد است؟

8.
چقدر فکر می‌کنید که قدرت تفکر شما روی بهبود زندگی‌تان تاثیر دارد؟

9.
چقدر فکر می‌کنید که خودتان را دوست دارید؟


و حالا امتیازهـا:

اصلا برایم اهمیتی ندارد:
0 امتیاز
هرگز: 1 امتیاز
گاهی اوقات: 3 امتیاز
معمولا: 4 امتیاز
بیشتر اوقات: 5 امتیاز
همیشه: 6 امتیاز


تـفسیـر آزمـون:


امتیاز 0 تا 6:
واقعا چرا اینقدر ناراحت و ناامید هستید؟! بهتر است که خیلی زود به یک مشاور روان‌شناس مراجعه کنید و از همین فردا هم سبک زندگی‌تان را تغییر دهید. زندگی شما به تزریق شادی واقعی و فوری نیاز دارد!

امتیاز 7 تا 13:شما به‌طور وحشتناکی از یأس و نارضایتی از زندگی رنج می‌برید و این موضوع اصلا برای سلامت روان‌تان خوب نیست. شما با این سطح از ناامیدی در زندگی‌تان به مشکل بر خواهید خورد!

امتیاز 14 تا 21:شما دوست دارید که آدم شادی باشید اما این سطح رضایت از خود و زندگی‌تان نمی‌تواند باعث غرور و سربلندی شما و نشان‌دهنده شادبودنتان در زندگی باشد. برخی از مسایلی که باعث دور شدن شما از شادی شده‌اند، بسیار پیش پا افتاده و قابل حل هستند بنابراین از همین امروز این مسایل را شناسایی كنید و موانع رسیدن به شادی‌تان را کنار بزنید. به یاد داشته باشید که گذشتن از خطای دیگران، نگاه‌کردن به زندگی زیردستان، قانع بودن به داشته‌ها در زندگی و روزی یکی دو ساعت صحبت‌کردن با همسر یا پدر و مادر می‌تواند سطح شادی شما را در زندگی‌تان به مراتب بالاتر از چیزی که هست ببرد.

امتیاز 22 تا 31:بیشتر افراد جوامع مختلف در این سطح از شادی و رضایت در زندگی‌شان هستند به دلیل اینکه معمولا ما آدم‌ها در زندگی‌مان گیج و سردرگم هستیم و نمی‌توانیم به راحتی تصمیم بگیریم که کدام راه به صلاحمان است و در نهایت باعث رضایت‌مان می‌شود. انسان‌هایی که در این سطح از رضایت قرار دارند، معمولا از نوعی ترس برای تصمیم‌گیری و انجام دادن کارهایشان رنج می‌برند و همین ترس، اجازه شاد بودن را به آنها نمی‌دهد. افراد این گروه، معمولا از عوض کردن خانه یا حتی خودروی خود هم می‌ترسند مبادا با فروش آنها، دیگر خانه یا خودروی مناسبی پیدا نكنند! بنابراین اگر شما می‌خواهید که یک سر و گردن از نظر رضایت درونی و رسیدن به موفقیت‌های مورد نظرتان در زندگی نسبت به دیگران بالاتر باشید، بهتر است که کمی به خودتان بیایید و از همین امروز، از پیله ترستان بیرون بیایید و قدرت ریسك‌پذیری‌تان را بالا ببرید تا به شادی و رضایت بیشتری در طول زندگی‌تان برسید!

امتیاز 32 تا 41: شما معمولا آدم شادی هستید اما گاهی هم از دست زمین و زمان شکایت دارید. بهتر است همیشه این نکته را به خاطر بسپارید که زندگی، بالا و پایین دارد و اگر بتوانید کمی خودتان را با شرایط زمانه، بیشتر وفق بدهید. حتما همیشه آدم شادی خواهید بود و این شادی باعث رسیدن شما به اهداف بزرگ‌تان در زندگی هم خواهد شد.

امتیاز 42 تا 48: شما بیشتر وقت‌ها، آدم خیلی شادی هستید و دیگران هم به خاطر همین روحیه شادتان، شما را دوست دارند و همیشه دور و برتان هستند. اما گاهی اوقات کار خیلی زیاد باعث خستگی و از کوره‌دررفتن شما می‌شود. بنابراین باید خیلی مراقب باشید که این از کوره‌دررفتن‌ها روحیه شادتان را تحت‌تاثیر قرار ندهد و اطرافیانتان را از شما نرنجاند. بهتر است که وقتی خسته هستید،‌ به جای بودن در جمع خانواده یا دوستان، به پارک بروید و کمی قدم بزنید یا حتی یک ساعت بخوابید!

امتیاز 49 تا 54:به شما تبریک می‌گوییم. شما جزو شادترین افراد روی کره زمین هستید که هیچ چیزی نمی‌تواند شادی و خوشی شما را خراب کند یا آن را تحت‌تاثیر قرار بدهد. شما اعتمادبه‌نفس بالایی دارید و باید از این بابت به خودتان ببالید! بودنتان در جمع‌های دوستانه یا خانوادگی به معنای قرارداشتن یک بمب خنده در میان آنهاست و به همین خاطر هم دیگران از صمیم قلب عاشق شما و روحیه شادتان هستند

نویسنده : حامد بابایی

 

بــرگ برنده بازدید : 347 چهارشنبه 1391/08/03 نظرات (4)

با همت شما شیعیان اهل البیت مهمترین قبرستان اسلامی در سازمان جهانی یونسکو ثبت و جهانی شد.با مراجعه کردن به سایت زیر خواهید دید که این بنای اسلامی جهانی تر از پیش شد.به امید آینده ای روشن برای ثبت همه ی بناهای اسلامی.

www.dar-alhuda.net

اللهم عجل لولیک الفرج.

نویسنده:سید محمدامین طباطبایی

 

 

 

 

بــرگ برنده بازدید : 481 پنجشنبه 1391/07/27 نظرات (1)

به نقل از پرس تی وی، مایک هریس درباره حذف کانالهای ایران از روی ماهواره اروپا گفت: این اقدام اتحادیه اروپا کاملا مغایر اصل آزادی بیان است که مردم ایران و مردم اروپا باید از آن برخوردار باشند.
اروپا با این کار دسترسی مردم اروپا را به اخبار متنوع محدود کرده است و این کار غیرعادلانه است. باید توجه داشت اعضای هیئت مدیره ماهواره یوتلست که کانالهای ایران از روی آن حذف شده است همگی تابعیت دوگانه اسرائیلی و فرانسوی دارند. از این رو شکی نیست که این اقدام به دستور و نظر تل آویو انجام شده است زیرا تل آویو از موفقیتهای ایران در عرصه دیپلماتیک بویژه موفقیت در برگزاری اجلاس کشورهای غیرمتعهدها و ایجاد توازن در دیدگاههای بین المللی درباره مسئله فلسطین بسیار بیمناک بود.
اسرائیل به حدی از ایران خشمگین است که می خواهد به ایران حمله کند اما موفقیتهای ایران، اسرائیل را بیش از پیش منزوی کرده است.
از سوی دیگر، یک تحلیلگر سیاسی در لندن در گفتگو با پرس تی وی تاکید کرد کانالهای ایران مهمترین منبع برای شکستن سکوت خبری در غرب درباره قیام مردم بحرین بود.
کریس بامبری درباره حذف کانالهای تلویزیونی ایران از روی ماهواره اروپا گفت شکی نیست که این اقدام اتحادیه اروپا مصداق آشکار سانسور است. هیچ عجیب نیست که درست در همان روزی که اتحادیه اروپا تحریمهای جدیدی علیه ایران وضع می کند، نوزده کانال تلویزیونی و رادیویی ایران هم از روی ماهواره اروپا قطع می شود. این خود نشان می دهد که غرب خصومت خود را علیه ایران به شدت افزایش داده است.
این در حالیست که هم اکنون گفتگوها درباره برنامه هسته ای ایران جریان دارد. به نظر من این کار نقض آشکار آزادی بیان است. اتحادیه اروپا با این کار دیدگاههای جایگزین را از صحنه حذف می کند. کانالهای ایران مهمترین منبع خبری برای شکستن سکوت و سانسور خبری درباره بحرین در اروپا و شمال آمریکا بوده است.
اروپا با این کار در جهت خاموش کردن هر چه بیشتر صدای دموکراسی خواهی در بحرین تلاش کرده است. علت دیگر علاوه بر اینکه تلاش شده است تا ایران را منزوی تر کنند، این است که این کانالها بویژه پرس تی وی توانسته بود طرفداران زیادی را در غرب و در میان مخالفان طرحهای ریاضتی و مخالفان جنگ پیدا کند.                                          نویسنده:محمدامین طباطبایی

بــرگ برنده بازدید : 238 پنجشنبه 1391/07/27 نظرات (3)

تیم فوتبال کره جنوبی در برابر شاگردان کی روش با یک گل مغلوب شد تا در کنار ایران با هفت امتیاز بخت نخست صعود به جام جهانی باشند.
به گزارش فرارو، خبرگزاری های مختلف تصاویری از حواشی این دیدار منتشر کردند که در این میان عکسی از خبرگزاری موج جالب توجه است؛ تماشاگران کره ای پس از پایان بازی و در حالی که ورزشگاه را ترک می کنند اقدام به جمع آوری زباله های به جا مانده از خود می کنند.
نویسنده:محمدامین طباطبایی

بــرگ برنده بازدید : 206 سه شنبه 1391/07/25 نظرات (1)
حسین اردکانی، دکترای علم فیزیک و از شاگردان پروفسور حسابی در گفت وگو با خبرنگار جامعه فارس گفت: هر آنچه در شارع مقدس وجود دارد دارای مبنای علمی است به طوری که در اعمال حج آمده است که جهت حرکت برای طواف به سمت چپ و خلاف جهت عقربه های ساعت باشد یا اینکه اکثر مراجع تقلید می گویند که بهتر است در ناحیه در خانه خدا تا مقام ابراهیم طواف انجام شود.وی افزود: تمام اینها از نظر علم فیزیک قابل اثبات است. در نیمکره شمالی که خانه خدا واقع شده است وقتی هر ذره یا جسمی خلاف جهت عقربه های ساعت بچرخد 5 نیرو به آن وارد می شود که جمع این نیروها و انرژی ها به سمت داخل است. در بحث طواف هم همین است، ذرات در اینجا انسان ها هستند و مجموع این نیروها نیز به سمت مرکز که همان خانه خداست هدایت می شود.

این فیزیکدان ادامه داد: اگر در طواف، چرخش به سمت راست انجام می شد در علم فیزیک آمده است که گریز از مرکز رخ می داد و طبق قانون فیزیک ذرات که در اینجا انسان ها هستند به سمت بیرون پرتاب می شدند و نیروی آنها به سمت مرکز که همان خانه خداست هدایت نمی شد.

نویسنده:محمدامین طباطبایی

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کیفیت سایت برگ برنده ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1149
  • کل نظرات : 645
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 89
  • آی پی امروز : 145
  • آی پی دیروز : 26
  • بازدید امروز : 281
  • باردید دیروز : 27
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 308
  • بازدید ماه : 413
  • بازدید سال : 8,142
  • بازدید کلی : 553,807