ای برف با تو سخن میگویم با تو که سفیدی و زیبا...
باتو سخن میگویم که می باری و با بودنت زمین مان مثل خواب های شیرین سفید می شود
ای برف ! تو ببین آنچه را که ما سال هاست و لحظه هاست که مینگریم گرچه فرصت تو کم است اما ببین...
ببین لبخند ها و اشک های ساکنان زمین را ... ببین تلاش و زحمت ورنج مردمان فقیر را و نگاه کن که چطور هرکه بامش بیش برفش بیشتر است...
ای برف ببار بر سر همه اما نه سر آنانی که بی کلاه مانده... ببار اما بدان زمین جای نشستن نیست ... جای ماندن نیست
ببار و بدان که این روزها زمین برای ساکنان خود هم جا ندارد
ای برف ! سفید کن این سیاهی ها را... کاش به قلب ها میباریدی و کاش هوا سرد نبود
کاش هوا سرد نبود که دختری کوچک و فقیر در حالی که صورتش یخ زده در خیابان به شمارش دانه های تو بر نخیزد
کاش میشد با وجود تو گرسنگی را از یاد برد و ای کاش... ای برف هوای زمستان هم شده مثل هوای دل مردمان زمین سرد و خشک و منجمد...
ولی خوشابحالت که هر سال فقط چند روزی مهمانی و همه به مهمان چند روزه احترام میگذارند و خوشابحالت که تکراری نمیشوی ... خوشابحالت که پیر و جوان ، مرد و زن و شاه و گدا تو را دوست دارند و....
خوشابحالت که آب می شوی مثل دل آنان که به دنیا آمدند اما دنیا به آنان نیامدو.... خوشابحالت که زود میروی
ای برف ! آمدنت مبارک ....