بانو جانگ پیش دونگ یی میاد و میگه که من دیگه نمی خوام سایه ی تو باشم و تو باید سایه ی من باشی و نمی تونم حرفای تو را بفهمم و تو دروغ میگی پس تمام مدارک را بهش برمیگردونه و میگه هرطوری میخوای ازشون استفاده کن .....
به دلیل پیدا شدن کتاب ولیعهد در وسایل گیوم سربازا به اونجا میریزند و میگن تو کتاب ولیعهد را دزدیدی و وزرا از گیوم سوال میپرسن که ساعت 1 بعد از ظهر کجا بودی و چون گیوم همراه ولیعهد به داروخانه قصر رفته بود و به ولیعهد قول داده بود که به کسی از این ماجرا چیزی نگه سکوت می کنه....
برادر بانو جانگ میاد پیش بانو جانگ و میگه من این کار را کردم چون میخواستم وقت را تلف کنم...
ولیعهد میبینه که گیوم داره گریه می کنه و به خاطر اون به کسی چیزی نگفته پس تصمیم میگیره بره پیش امپراطور و بگه که خودش کتاب را به گیوم داده...
وزرا اعتراض میکنن و امپراطور میگه که خود ولیعهد گفته که خودش کتاب را به گیوم قرض داده تا بخونه....
مقام بانو اشرافی قصر اجرا میشه و این مقام به دونگ یی میرسه و مقدمه ی ملکه شدن دونگ یی فراهم میشه....در حالی که وزرا اعتراض میکنن....
ولیعهد به همراه گیوم میرند بیرون که خوش بگذرونند و در آخر شب ولیعهد را اشتباهی به عنوان دزد میگیرن و به زندان میندازند......