دونگ یی وقتی میبینه که ملکه از هوش رفته سریع پزشک را خبر می کنه و این خبر به امپراطور می رسه و شاه به بالای سر ملکه میاد و میپرسه چرا اینطوری شد
پزشک میگه اگه تا سه روز دیگه ملکه به هوش نیاد باید فاتحه اش را خوند و شاه میگه هر کاری کردی باید نجاتش بدی پزشکه هم مثل همیشه جو میگیردش و میگه من جونم را به خاطرش به خطر میندازم...
در طرف دیگه بانو جانگ از این خبر خوشحال میشه و به داداشش میگه خدا هوای مارا داره ما نباید بذاریم همه بفهمند ولیعهد بچه دار نمیشه
سپس بانو جانگ میاد عیادت ملکه که ندیمه ی دونگ یی نمی ذاره و دونگ یی میاد میگه بذار ببینه و به جاش بانو جانگ یه تیکه به دونگ یی میندازه و بالاخره دونگ یی هم از بانو هان ندیمه ی ملکه میفهمه که ولیعهد بچه دار نمیشه هیجائه برادر بانو جانگ یکی از ندیمه های ملکه را که از این ماجرا با خبر بود را میدزده و براش یه چاقو می کشه...
سربازها هم میرن دنبال ندیمه
دونگ یی به بالای سر ملکه میاد و در همان حال ملکه یهو به هوش میاد میگه دونگ یی و ...
شاه هم بسیار خوشحال میشه.در اون طرف افراد فرماندار مویول میاد و پرستار را می برند که وقتی برادر بانو جانگ میاد میبینه جا تره و پرستار نیست و در این حین چاقویی که در دستش بود از دستش میفته
شاه میاد پیش ملکه و میگه شرمندم که...و پزشک هم به دونگ یی میگه که ملکه نمی تونند زنده بمونند که شاه از تو اطاق فریاد می کشه و گریه می کنه ....