دونگ یی داشت با پزشک حرف میزد که یهو شاه فریاد می کشه و ملکه میمیره..و همه خودشون را برای تشییع جنازه آماده می کنند....برادر بانو جانگ کسایی را میفرسته که جادوگری را که طلسم مرگ ملکه را انداخت را مخفی کنند که چانسو دنبالشون میره...
دوباره وزرا جمع میشند و میگن که بانو جانگ باید ملکه بشه و این خبر به همه میرسه ....
وزرا میگن باید بانو جانگ ملکه بشه چون مادر ولیعهده و شما باید به خاطر شاه آینده این کار را بکنید....
پادشاه یادش میفته که ملکه در آخرین حرفاش به اون گفته بود که اگه بانو جانگ ملکه بشه جون دونگ یی و پسرش به خطر میفته....
دونگ یی بدون هیچ ندیمه ای پیش بانو جانگ میره میگه این راز باید بین خودمون بمونه دونگ یی همون عروسکی را که پسرش در باغچه پیدا کرد و برادر و مادرش و همون جادوگر آتیش زده بودند را نشون میده و میگه این همون مدرکیه که برادرت و مادرت و.. می خواستند مراسم جادوگری سیاه را علیه ملکه برگزار کنن و میگه جادوگر پیش ماست و بانو جانگ هم میگه برو خودتی میخوای منو بترسونی؟؟؟؟!!!!!!!!
پادشاه به دونگ یی مقام میده و میگه مخفی باشه ولی خبر به فرماندار مویول میرسه و پرستار را می بره پیش فرمانده سئو