

با سلام
دوستان عزیز هم اکنون منتظر همکاری شما برای بهتر بودن سایت برگ برنده هستیم.
ازتمامی شما عزیز خواهشمندیم در جذب کاربر و پست های بروز و دلخواه شما ما را همکاری کنید.
طریقه عضویت در سایت
قسمت عضویت سریع در سمت چپ و با ارسال اطلاعات خود،ما را در هرچه بهتر و پیشرفته تر در هدایت این وبسایت راهنمایی کنید.
طریقه پست گذاری در سایت
ابتدا قسمت ورود کاربران را تکمیل کرده و صفحه مورد نظر را باز خواهید کرد.
به همین راحتی ما را حمایت کنید.
با تشکر-مدیریت سایت
شبکه 3 سیما با ویژه برنامه «نبش جنت آباد» با اجرا و تهیهکنندگی سیدعلی ضیاء به استقبال عید سعید فطر میرود.این برنامه تلویزیونی از دوشنبه 6 مرداد تا پنجشنبه 9 مردادماه هر شب به صورت زنده از شبکه 3 سیما پخش خواهد شد و علی ضیاء تهیه کننده و مجری آن خواهد بود. چهرههای مختلف هنری، ورزشی و اجتماعی با حضور در «نبش جنت آباد» به گپ و گفت با مجری برنامه خواهند پرداخت.پخش این برنامه ساعت 22:30 تا 1 بامداد می باشد.
این جنین انسانه یا طبیعت؟
آدمه کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
با تشکر از سایت طوفان زرد به نشانیwww.toofanezard.ir
جرالدین، دخترم!
اینجا شب است... شب نوئل؛ در قلعهی کوچک من همهی این سپاهیان بی سلاح خفتهاند، نه تنها برادر و خواهر تو، حتی مادرت. به زحمت توانستم بی آن که این پرندگان خفته را بیدار کنم، خود را به این اتاق کوچک نیمه روشن، به این اتاق انتظار پیش از مرگ، برسانم.
من از تو بس دورم، خیلی دور... اما چشمانم کور باد اگر یک لحظه تصویر تو را از چشم خانهی من دور کنند؛ تصویر تو آنجا روی میز هم هست. تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست، اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگر بر روی صحنهی پر شکوه شانزه لیزه میرقصی؛ این را میدانم، و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را میشنوم و درین ظلمات زمستانی برق ستارگان چشمانت را میبینم. شنیدهام نقش تو در این نمایش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر خان تاتار شده. شاهزاده خانم باش و برقص، ستاره باش و بدرخش، اما اگر قهقهی تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستادهاند ، ترا فرصت هشیاری داد، در گوشهای بنشین، نامهام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار. من پدر تو هستم، ژرالدین! من چارلی چاپلین هستم! وقتی بچه بودی شبهای دراز به بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم: قصهی زیبای خفته در جنگل، قصهی اژدهای بیدار در صحرا. خواب که به چشمان پیرم میآمد، طعنهاش میزدم و میگفتم: برو! من در رویای دخترم خفتهام. رویا میدیدم ژرالدین، رویا... رویای فردای تو، رویای امروز تو.
دختری میدیدم به روی صحنه، فرشتهای میدیدم به روی آسمان که میرقصید، و میشنیدم تماشا گران را که میگفتند: دختره را میبینی؟ این دختر همان دلقک پیره! اسمش یادته؟ چارلی!
آری، من چارلی هستم. من دلقک پیری بیش نیستم. امروز نوبت توست، برقص! من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم و تو در جامهی حریر شاهزادگان میرقصی! این رقصها و بیشتر از آن صدای کف زدنهای تماشاگران گاه ترا به آسمانها خواهد برد، برو! آنجا هم برو، اما گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن! زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را که با شکم گرسنه و پاهایی که از بینوایی میلرزد، میرقصند. من یکی از اینان بودم ژرالدین!
در آن شبهای افسانهای کودکی که تو با لالایی قصه های من به خواب میرفتی، من باز بیدار میماندم، در چهرهی تو مینگریستم، ضربان قلبت را میشمردم و از خود میپرسیدم: چارلی! آیا این بچه گربه هرگز تو را خواهد شناخت؟
تو مرا نمیشناسی ژرالدین. در آن شبهای دور بس قصه ها با تو گفتم، اما قصهی خود را هرگز نگفتم. این هم داستانی شنیدنی است: داستان آن دلقک پیری که در پست ترین محلات لندن آواز میخواند و میرقصید و صدقه جمع میکرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیدهام. من درد بی خانمانی را کشیدهام و از اینها بیشتر، من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزد، اما سکهی صدقهی رهگذر خود خواهی آن را میخشکاند، احساس کردهام . با این همه من زندهام و از زندگان پیش از آن که بمیرند، نباید حرفی زد. داستان من به کار تو نمیآید، از تو حرف بزنیم! به دنبال نام تو نام من است. چاپلین! با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آن چه آنان خندیدند، من گریستم.
جرالدین! در دنیایی که تو زندگی میکنی، تنها رقص و موسیقی نیست. نیمه شب، هنگامی که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون میآیی، آن تحسین کنندگان ثروتمند را یک سره فراموش کن .اما حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل میرساند بپرس .حال زنش راهم بپرس... و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچهاش نداشت، چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار. به نمایندهی خودم در بانک پاریس دستور دادهام فقط این نوع خرجهای تورا بی چون و چرا قبول کند، اما برای خرجهای دیگرت باید صورت حساب بفرستی. گاه به گاه با اتوبوس، با مترو، شهررا بگرد. مردم را نگاه کن، زنان بیوه و کودکان یتیم را نگاه کن و دست کم روزی یک بار با خود بگو: من هم یکی از آنان هستم! تو یکی از آنها هستی دخترم، نه بیشتر!
ادامه مطلب...
کودکي ده ساله که دست چپش در يک حادثه رانندگي از بازو قطع شده بود ، براي تعليم فنون رزمي جودو به يک استاد سپرده شد . پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش يک قهرمان جودو بسازد !
استاد پذيرفت و به پدر کودک قول داد که يک سال بعد مي تواند فرزندش را در مقام قهرماني کل باشگاهها ببيند . در طول شش ماه استاد فقط روي بدن سازي کودک کار کرد و در عوض اين شش ماه حتي يک فن جودو را به او تعليم نداد . بعد از 6 ماه خبر رسيد که يک ماه بعد مسابقات محلي در شهر برگزار مي شود . استاد به کودک ده ساله فقط يک فن آموزش داد و تا زمان برگزاري مسابقات فقط روي آن تک فن کار کرد ، سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در ميان اعجاب همگان ، با آن تک فن همه حريفان خود را شکست دهد !
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بين باشگاهها نيز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نيز در مسابقات کشوري ، آن کودک يک دست موفق شد تمام حريفان را زمين بزند و به عنوان قهرمان سراسري انتخاب گردد .
وقتي مسابقات به پايان رسيد ، در راه بازگشت به منزل ، کودک از استاد راز پيروزي اش را پرسيد ، استاد گفت : دليل پيروزي تو اين بود که اولا به همان يک فن به خوبي مسلط بودي ، ثانياً تنها اميدت همان يک فن بود و سوم اينکه تنها راه شناخته شده براي مقابله با اين فن ، گرفتن دست چپ حريف بود که تو چنين دستي را نداشتي ! ياد بگير که در زندگي ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کني ، راز موفقيت در زندگي داشتن امکانات نيست ، بلکه استفاده از « بي امکاني » به عنوان نقطه قوت است
قطاري که به مقصد خدا مي رفت، لختي در ايستگاه دنيا توقف کرد و پيامبر رو به جهان کرد و گفت : مقصد ما خداست.کيست که با ما سفر کند؟ کيست که رنج و عشق را توأمان بخواهد؟ کيست که باور کند دنيا تنها ايستگاهي است تنها براي گذشتن؟
قرنها گذش اما از بي شمار آدميان جز اندکي بر آن قطار سوار نشدند.
از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود. در هر ايستگاه که قطار مي ايستاد کسي کم مي شد. قطار مي گذشت و سبک مي شد. زيرا سبکي قانون خداست.
قطاري که به مقصد خدا مي رفت، به ايستگاه بهشت رسيد. پيامبر گفت : اينجا بهشت است. مسافران بهشتي پياده شوند، اما اينجا ايستگاه آخرين نيست.
مسافراني که پياده شدند، بهشتي شدند. اما اندکي،باز هم ماندند، قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند. آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت : درود بر شما، راز من همين بو. آن که مرا مي خواهد، در ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد.
و آن که قطار به ايستگاه آخر رسيد، ديگر نه قطاري بود و نه مسافري و نه پيامبري
دیالوگ ماندگار از سریال آوای باران:
جاوید به حامد :شاید نارفیق باشم ولی رفیق نیمه راه نیستم
**************************************************************
پدر اونیه که بشه روش حساب کرد
نه اونی که فقط تو خاطرات ازش یاد کرد
دیالوگ شکیب به پدر باران
*****************************************************
بین بعد یک عمر پرپر زدن چه جای بدی عاشق هم شدیم...... احسان خواجه امیری (اوای باران)
***************************************
یه نگاه به دلم بنداز دلم داره دل دل میزنه واسه دلتنگی بابام
بخشی از حرفهای شکیب و باران
**************************************************
ﺯﯾﻮﺭ :ﺍﻭﺍ
ﻧﺎﺩﺭ :ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺳﺮﻡ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻧﻢ
ﺑﯿﺘﺎ :ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮﻩ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺳﻤﺸﻢ ﺳﯿﻨﺎﺳﺖ
ﻓﺮﯾﺪ :ﻣﻦ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﭼﯿﺰﺍ ﻣﻌﺘﻘﺪﻡ
ﺑﺎﺭﺍﻥ :ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ، ﺑﺎﺑﺎﺟﻮﻥ
ﺷﮑﯿﺐ :ﺳﻮﺳﮏ ﺗﻮﻟﻪ
ﻣﺮﺿﯿﻪ :ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺑﭽﻪ ﺑﺸﻢ
*************************************************************
ﺩﯾﺎﻟﻮﮒ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺷﮑﯿﺐ ﺩﺭ ﺳﺮﯾﺎﻝ ﺁﻭﺍﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﺩﻝ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻩ...!
**************************************************************
ازقدیم گفتن ناز کش داری ناز کن نداری پاتورو قبله دراز کن
پس مابریم بمیریم دیگه!!!!!
باران سریال باران
دیالوگ ماندگار آقا شکیب فیلم آوای باران
من که واگیرم به پا حالتو نگیرم
******************************************************************
ولاسکو سه سال در ایران بود و 31 سال در ایتالیا اما هیچگاه ایران را با ایتالیا مقایسه نکرد؛ غر نزد؛ گلایه نکرد و فقط کارش را به بهترین وجه ممکن انجام داد و پاداشش را هم از مردم گرفت؛ مردمی که برای حضور در سالنهای والیبال، سر و دست میشکاندند تا روی سکوها بنشینند و فریاد "ولاسکو دوستت داریم" آنها، آسمان تهران را پُر کند
نیکمت تیم ملی والیبال ایران تنها جایی نبود که ولاسکو شخصیت و اعتبار خود را به نمایش گذاشت. مرد میانسال آرژانتینی که در هنگام مسابقات مهم و حساس، عصبانیت و خشم را در چهرهاش براحتی میتوان دید، در هنگام برخورد با مردم و در مواجهه با اعتقادات و ارزشهای ملی و دینی آنها، بسیار متواضع و خندان بود و هرگز نخواست تا از شرایط خاص خودش، سوءاستفاده کند.
خولیو ولاسکو با تیم ملی والیبال ایران خداحافظی کرد تا به وطنش یعنی آرژانتین برگردد اما نه ایرانیان برای همیشه با او خداحافظی میکنند و نه او توان دل کندن از این مردم عاشق را دارد؛ موضوعی که روان شدن اشکهای گرم او بر گونههایش را میتواند سندی برای اثبات این مدعا دانست. خداحافظ آقای خاص...
مشخصات یکی از محصولات جدید سونی، Sony Xperia Tablet Z2 از طریق evleaks منتشر شد.
Z2 دارای صفحه نمایشی ۱۰.۱ اینچی و رزولوشن ۱۹۲۰ در ۱۰۸۰ پیکسل است، دقیقا همانند تبلت اکسپریا Z این شرکت. قدرت آن را یک SoC اسنپ دراگون ۸۰۰ کوالکام تامین می کند که از چهارهسته ۲.۳ گیگاهرتزی برخوردار است. رم آن هم از ۲ گیگابایت برروی مدل قبلی به ۳ گیگابایت برروی این دستگاه افزایش پیدا می کند.
Tablet Z2 دارای ۱۶ گیگابایت فضای ذخیره سازی داخلی است که از طریق یک اسلات مایکرواس دی می توان آن را افزایش داد. دو دوربین ۲ و ۸ مگاپیکسلی، یک باتری ۶,۰۰۰mAh، ضخامتی ۶.۴ میلیمتری، ویژگی ضدآب بودن و سیستم عامل اندروید ۴.۴ کیت کت از دیگر مشخصات این تبلت جدید سونی است.
زمان عرضه این محصول مشخص نیست، اما این امکان وجود دارد که در كنگره موبايل بارسلونا كه 5 تا 8 اسفند برگزار مي شود؛ شاهد رونمایی از آن باشیم.
الو...الو...الو...
......................
کسی اونجا نیست؟؟؟مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟؟؟
چرا کسی جواب نمی ده
یهو یه صدای مهربون مثل اینکه صدای یه فرشتس.
بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست ؟باهاش قرار داشتم قول داده امشب جوابمو بده
بگو من می شنوم ...کودک متعجب پرسید مگه تو خدایی؟
من با خدا کار دارم
هر چی می خوای به من بگو من قول می دم به خدا بگم
صدای بغض آلودش آهسته گفت:یعنی
خدا منو دوست نداره ؟؟؟ فرشته ساکت بود
بعد از مکثی نه چندان طولانی؛نه خدا خیلی دوستت داره
مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود
با فشار بغض شکست وبرروی گونه اش
غلطید باهمان
بغض گفت اصلاا اگه نگی خداباهام حرف بزنه
گریه می کنما،...بعد ازچند
لحظه هیاهوی سکوت
بگو زیبا ،هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند
بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود بلند
بلند گریه کرد وگفت خداجون خدای قشنگم
می خواستم بهت بگم توروخدا
نذاربزرگ بشم تورو خدا
چرا؟!این مخالف تقدیره چرا دوست نداری بزرگ بشی
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم
قد مامانم 10 تا دوست دارم ،
اگه بزرگ بشم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم نکنه یادم بره که
یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات
قرار داشتم مثل بقیه
که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن مثل بقیه که بزرگن
وفکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم
مگه ما باهام دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرف منو باور نمی کنه،
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت
سخته مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:
آدم محبوب ترین مخلوق من چه زود خاطراتش را به
ازای
بزرگ شدن فراموش می کنه
کاش همه به جای تو مثل خواسته های عجیب
من رو از خودم طلب
می کردند تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت
کاش همه مثل تو مرا برای خودم نه برای
خودخواهی خودشان می خواستند.
دنیا برای تو کوچک است بیا تا برای همیشه کوچک بمانی
و
هرگز بزرگ نشوی ... کودک در کنار تلفن در حالی که لبخند به لب داشت
در آغوش خدا به
خواب رفت
((چون تو را از نوح است،کشتی بان زطوفان غم مخور))
شبی یک کشتی بخار، در حالی که
دریا را می پیمود،گرفتار طوفان شد.
کشتی چنان تکان می خورد که همه مسافران بیدار شدند.
آنان وحشت زده از طوفان تعادل خود را از دست داده بودند.
برخی از آنان فریاد می کشیدند و
عده ای دعا می کردند دختر 8 ساله ناخدای کشتی نیز آنجا بود.
سرو صدای بقیه اورا از خواب بیدار کرد.
از مادرش پرسید)مادر چه شده است؟)
مادر گفت که طوفانی غیر منتظره کشتی را گرفتار کرده است.
کودک ترسید و پرسید:(آیا پدر پشت سکان است ؟)
مادر پاسخ داد:(بله.پشت سکان است.)
دختر کوچک با شنیدن این پاسخ ،دوباره به رختخوابش بازگشت
و در عرض چند دقیقه به خواب فرورفت.
باد ،همچنان می وزید و امواج خروشان پیش می آمدند.
کشتی هنوز تکان می خورد ،اما دخترک دیگر نمی ترسید
چرا که پدرش پشت سکان بود.
خدایا
تو سکاندار هستی و من نباید بترسم.
تو از من مراقبت میکنی
مردی مقابل گل فروشی ایستاد
.او می خواست دسته گلی برای مادرش
که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .
وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید
که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد.
مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید :
دختر خوب چرا گریه می کنی ؟
دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم
ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت
:با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم
تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر
در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود
لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت.
مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ،
تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬
بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬
به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.
شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سروصداى عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. منهم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی ۱۰۰۰ تومن به هر کدام از شما می دهم که بیائید اینجا و همین کارها را بکنید.»
بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد،پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی تونم روزی ۱۰۰ تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟
بچه ها گفتند: «۱۰۰ تومن؟ اگه فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط ۱۰۰ تومن حاضریم اینهمه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کورخوندی. ما نیستیم.» و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود
چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود،
تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند.
او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.
او برروی یک صندلی دستهدارنشست
و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود
و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند
.وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت،
متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد.
او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.
پیش خود فکر کرد:
«بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.»
ولی این ماجرا تکرار شد.
هر بار که او یک بیسکوئیت برمیداشت ،
آن مرد هم همین کار را میکرد.
این کار او را حسابی عصبانی کرده بود
ولی نمیخواست واکنش نشان دهد.
وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود
، پیش خود فکر کرد:
«حالا ببینم این مرد بیادب چکار خواهد کرد؟»
مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد.
این دیگه خیلی پرروئی میخواست! او حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد
که زمان سوار شدن به هواپیماست.
آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد
و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد
و به سمت دروازه اعلام شده رفت.
وقتی داخل هواپیما روی صندلیاش نشست،
دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد
و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست
باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!!
از خودش بدش آمد … یادش رفته بود
که بیسکوئیتی که خریده بود
را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بیسکوئیتهایش را با او تقسیم کرده بود،
بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد…
در صورتی که خودش آن موقع که فکر میکرد
آن مرد دارد از بیسکوئیتهایش میخورد
خیلی عصبانی شده بود.
و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش
و یا معذرتخواهی نبود.
- چهار چیز است که نمیتوان آنها را بازگرداند…
سنگ … پس از رها کردن!
حرف … پس از گفتن!
موقعیت… پس از پایان یافتن!
یه اتفاق جالب دوباره بعد از اتفاق اولین عقد زنده امروز آزاد شدن سه زندانی از زندان را شاهد بودیم که با پول فروختن لباس مالدینی پول آن صرف خرج کردن پول دیه سه زندانی شد و اتفاق دیگر اینکه مهمان امروز 17 بهمن ماه برنامه ویتامین 3 معلمی بود که به خاطر شاگردش ماهان که سرطان داشت موهای خود را زد.
مهمان امروز این برنامه تلویزیونی این آقای معلم و شاگردش ماهان بودند که آقای علی ضیا مجری محبوب و توانمند این برنامه برای دیدن لبخند ماهان موهای خود را زد و اینکه خواستند ماهان هم چند دقیقه موهای ایشان را بزند تا به او ثابت کنند این اتفاق برای هرکسی ممکن بیافته و اون نباید ناراحت باشه چرا که تقدیر و حکمت و آزمایش خداوند بوده است.
وبالاخره بعد از تراشید تمام موهای خود به خواسته خود رسید و لبخند روی لبان زیبای ماهان نقش بست اینک همه ما میتوانیم فقط و فقط برای ماهان دعا کنیم تا دوباره لبخند ماهان برگردد.
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و با شرمندگی كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . .
چهار شمع به آهستگی میسوختند
در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش میرسید.
شمع اول گفت من صلح و آرامش هستم
هیچ كسی نمیتواند شعله مرا روشن نگه دارد
من باور دارم كه به زودی میمیرم سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد
تا به كلی خاموش شد.
شمع دوم گفت من ایمان و اعتقاد هستم
ولی برای بیشتر آدمها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم
پس دلیلی وجود ندارد كه دیگر روشن بمانم
سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت.
شمع سوم با ناراحتی گفت من عشق هستم
ولی توانایی آن را ندارم كه دیگر روشن بمانم
انسانها من را در حاشیه زندگی خود قرار دادهاند
و اهمیت مرا درك نمیكنند آنها حتی فراموش كردهاند
كه به نزدیكترین كسان خود عشق بورزند
طولی نكشید كه عشق نیز خاموش شد.
ناگهان كودكی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید
گفت چرا شما خاموش شدهاید همه انتظار دارند كه
شما تا آخرین لحظه روشن بمانیدسپس شروع به گریستن كرد
سپــــــــس شمع چهارم گفت نگران نباش تا زمانیكه من وجود دارم
ما میتوانیم بقیه شمعها را دوباره روشن كنیم مـن امـــید هستم.
با چشمانی كه از اشك و شوق میدرخشید
كودك شمع امید را برداشت و بقیه شمعها را روشن كرد...
نامت چه بود؟
آدم
فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاك
اینك محل سكونت؟
زمین خاك
آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است
قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك
اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك
روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق
رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان
وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك
جنست ؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا
شغلت ؟
در كار كشت امیدم
شاكی تو ؟
خدا
نام وكیل ؟
آن هم خدا
جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه
تنها همین ؟
همین
!!!!
حكمت؟
تبعید در زمین
همدست در گناه؟
حوای آشنا
ترسیده ای؟
كمی
ز چه؟
كه شوم اسیر خاك
آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی
كه؟
گاهی فقط خدا
داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی...
ولی چه ؟
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟
دلتنگ گشته ای ؟
زیاد
برای كه؟
تنها خدا
آورده ای سند؟
بلی
چه ؟
دو قطره اشك
داری تو ضامنی؟
بلی
چه كسی ؟
تنها كسم خدا
در آ خرین دفاع؟
می خوانمش كه چنان اجابت كند دعایم را
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! ا
گه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه …
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم
و برای طرفم شاخ و شونه می کشیدم که نابودت می کنم
! به زمینو زمان می کوبمت تا بفهمی با کی در افتادی!
زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا می کشی و…
خلاصه فریاد می زدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و
چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل !
آقا این گل رو بگیرید…
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمی گفتم
به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد
و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم !
چرا اینقد پر رویی! شماها کی می خواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و …
دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم
! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم،
اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمی فروشم! آدامس می فروشم!
دوستم که اونورخیابونه گل می فروشه!
این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین!
اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من می برنتون بیمارستان،
دخترتون گناه داره …
دیگه نمی شنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم!
کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود،
توان بیان رو ازم گرفته بود!
و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه می گفت:
رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمی کنه!
… اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو
، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت!
هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!
همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید!
ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …
*****
حالا فهمیدی عشق چیه؟
ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ :
ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺳﮑﺎﻣﻮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ؟
ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ، ﺣﺘﻤﺎ !
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺩﻭﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻋﺮﻭﺳﮑﻬﺎﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩ ،
بعضی از اونا خیلی با نمک بودن
ﻭﻟﯽ ﺩﺭﺑﯿﻦ ﺍﻭﻧﺎ ﯾﮏ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺧﯿﻠﯽ قشنگ دیگه هم بود
…ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﮐﺪﻭﻣﺸﻮﻧﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ داری؟
ﻭ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ :
ﺣﺘﻤﺎ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻗﺸﻨﮕﺘﺮﻩ …
ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺗﮑﻪ پاره ای که یک دست هم نداشت اشاره کرد
ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻨﻮ
ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺷﮕﻞ نیست
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺁﺧﻪ ﺍﮔﻪ ﻣﻨﻢ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﺸﮑﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻪ
ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشه
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺩﻟﺶ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ
♥♥♥♥
حالا میفهمی مهربونی یعنی چی؟
با توجه به متحرک بودن و حجم نسبتا بالای عکسها لطفا برای مشاهده این تصاویر صبوری بیشتری بخرج دهید!
برای ذخیره تصاویر بر روی کامپیوتر کافیست بعد از باز شدن کامل و متحرک شدن هرعکس آن را ذخیره نمایید.
ادامه مطلب...
وجود مولای ما حضرت حجّت - صلوات اللَّه علیه - از مهمترین نعمتهای الهی بر ما است و معرفت داشتن ما نسبت به این نعمت خود نعمت بزرگی است که هیچ نعمتی با آن مقایسه نمیشود زیرا که جزء تکمیل کننده ایمان و علّت تامّه آن میباشد و تمام نعمتهای ظاهری و باطنی از شاخههای این نعمت بزرگ - یعنی وجود امام - است، پس بر ما واجب است که بیشترین کوشش و اهتمام را در اداء شکر این نعمت به کار بندیم، تا به نعمتهای بزرگ دیگر هم نایل شویم.
عقل و نقل هر دو بر این معنی دلالت دارند:
از دیدگاه عقلی وجود امام از مهمترین و ارزندهترین نعمتهاست زیرا با وجود او خداوند شناخته و عبادت می گردد و بشر با معارف ربّانی و علوم سودمند آشنا شده و به درجات والا و نعمتهای جاودانه اخروی و آنچه از مقامات عالیه و عنایات خاصّه که بخواهد نائل می گردد.
از دیدگاه نقلی نیز در روایات متعددی بر نعمت بودن وجود امام تأکید شده است که دو نمونه از آنها عبارتند از:
**از حضرت امیر المۆمنین علی علیه السلام آورده شده که در تفسیر آیه: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ کُفْراً»؛ (ابراهیم/28) «آیا ندیدی آنان که نعمت الهی را به کفر بدل ساختند.» فرمودند: ما آن نعمت هستیم که خداوند بر بندگانش عنایت کرده، و به سبب ما رستگار شوند آنان که رستگار میشوند روز قیامت. (کافی: 217:1)
**در غایة المرام از دو تفسیر عیّاشی و قمی از امیر مۆمنانعلیه السلام آمده که درباره آیه: «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ» (تکاثر/9) فرمودند: ما نعیم هستیم. (غایة المرام: 259)
عقل سلیم به وجوب شکر نعمت حکم میکند و روایات نیز شکر نعمت را مایه فزونی آن می دانند.
آیات قرآن نیز بر شکر نعمت تأکید بسیار دارند «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلا تَکْفُرُونِ»؛ (البقره/152) پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و برای من شکر گزارید و [نعمتهای مرا] کفران مکنید.
وجود حضرت حجّت از مهمترین نعمتهای الهی است و معرفت نسبت به این نعمت خود نعمت بزرگی است که هیچ نعمتی با آن مقایسه نمیشود، پس بر ما است که بیشترین کوشش را در اداء شکر این نعمت به کار بندیم
«وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ» (ابراهیم/7) و بیاد آرید که پروردگارتان اعلام کرد: اگر شکر گزارید شما را میافزایم و اگر کفران ورزید هرآینه عذابم شدید است.
«وَاشْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ»؛ (النحل/114) و شکر نعمت خدای را بجای آورید اگر به حقیقت او را میپرستید.
از حضرت صادقعلیه السلام روایت شده که فرمودند: در تورات نوشته شده هرکه تو را نعمتی داد سپاسگزاری کن، و به هر که تو را سپاس گفت انعام بنمای، که اگر نعمتها شکرگزاری شوند از بین نمیروند، و اگر ناسپاسی گردند پایدار نمانند، شکر مایه فزونی نعمتها و ایمنی از دگرگونیها است. (کافی: 94:2)
شکر احسان نمودن در مقابل احسان است و از اقسام آن شکر قلبی، شکر زبانی و شکر با اعضاء بدن است.
شکر قلبی با شناختن نعمت و دانستن اینکه از سوی خداوند است تحقق میپذیرد، چنانکه از امام صادقعلیه السلام روایت شده که فرمودند: هرکه خداوند نعمتی به او داد پس به قلب و دل خود آن را شناخت، شکرش را ادا کرده است. (کافی: 96:2)
به عبارتی دیگر شناختن به قلب و دل یعنی قدر آن نعمت را بدانیم و متوجه باشیم که نعمت دهنده خداوند است. (مرآة العقول: 157:8)
از آثار این شناخت، در صدد تعظیم آن نعمت بودن، و آشکار نمودن مقصود به زبان و بدن میباشد، و از آثار شکر به زبان، حمد و ثنا گفتن و بازگو نمودن نعمت و دعا کردن برای پایداری آن است و از آثار شکر بدنی، جدّیت و اهتمام به اطاعت و عبادت میباشد
حال چون وجود مولای ما حضرت حجّت - صلوات اللَّه علیه - از مهمترین نعمتهای الهی بر ما است و معرفت داشتن ما نسبت به این نعمت خود نعمت بزرگی است، بلکه نعمتی است که هیچ نعمتی با آن مقایسه نمیشود، زیرا که جزء تکمیل کننده ایمان و علّت تامّه آن میباشد و تمام نعمتهای ظاهری و باطنی از شاخههای این نعمت بزرگ - یعنی وجود امام - است، پس بر ما واجب است که بیشترین کوشش و اهتمام را در اداء شکر این نعمت به کار بندیم، تا به نعمتهای بزرگ دیگر هم نایل شویم، که خداوند - عزّوجلّ - وعده داده که هرکه شکر نعمت بجای آورد نعمتش افزون کند، و وعده الهی تخلّفناپذیر است.
دعا برای تعجیل فرج مولایمان حضرت صاحب الزمان - عجّل اللَّه فرجه الشریف - از جمله اموری است که زبان به خاطر آن خلق شده و با این دعا شکر نعمت زبان به انجام می رسد.
از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمودند: در تورات نوشته شده هرکه تو را نعمتی داد سپاسگزاری کن، و به هر که تو را سپاس گفت انعام بنمای، که اگر نعمتها شکرگزاری شوند از بین نمیروند، و اگر ناسپاسی گردند پایدار نمانند، شکر مایه فزونی نعمتها و ایمنی از دگرگونیها است
سلام این سری با این عکسای جذاب و واقعی که توی این دنیا داریم میخوام نشون بدیم گاهی از یه چیزایی عبور میکنیم که خیلی زیادن خیلی بیشتر از اونی که ما فکر شو بکنیم خواهش میکنم همه عکسا را ببینید و برای 2 دقیقه روی هر عکس تفکر کنید.
گفت :
من مادرت هستم که بهشت در دستان من بود.
گفتم :
پس چرا الان زیر پای توست ؟
گفت :
آن را زمین گذاشتم تا تو را در آغوش بگیرم.
امیدوارم همیشه دلامون حسینی باشه بوی عاشورا بده که وقتی محرم رفت با لباس مشکی و همدمی و یاوری امام حسین (ع) خداحافظی نکنیم.
بقیه اشو تو ادامه مطلب ببینید...
نام سریال: خواب بلند
منتشر کننده: سایت دانلودترین
موضوع: اجتماعی
تعداد قسمت ها: 6 قسمت
بازیگران: لعیا زنگنه ، امیر حسین مدرس، امیررضا دلاوری، محبوبه بیات ، خاطره حاتمی ،مجید شمیری ، زهرا سعیدی و امیر کاظمی
خلاسه داستان:
قصه درباره صبا و امیر زوج روزنامه نگاری است که در یک دفتر روزنامه فعالیت می کنند . در بحبوحه انتخابات 92 مقاله ای توسط صبا تنظیم گردیده که بخاطر شرایط ملتهب جامعه برای چاپ آن با مخالفت همسرش امیر که سردبیر روزنامه نیز هست مواجه می گردد و این امر باعث کدورت بین آنها شده و صبا نیز به کشورش بدبین می شود و بیان می کند که در این کشور آزادی وجود ندارد تا اینکه…
بیان زارعیان در گفت و گو با ایسنا، منطقه کردستان، با اشاره به اینکه هویج منبع غنی بتاکاروتن است، اظهار کرد: بتاکاروتن در صیفی جات نارنجی رنگ قابل مشاهده است.
وی با ذکر این نکته که بتاکاروتن پیش ساز ویتامین A است، افزود: ویتامین A برای تقویت سیستم ایمنی بدن، محافظت از ریه، پوست، لوله گوارشی و در نهایت رشد سلول های تولید مثل نقش کاربردی دارد.
زارعیان با تأکید براینکه مصرف بتاکاروتن، 20 درصد سرطان سینه را در زنان کاهش میدهد، تصریح کرد: بتاکاروتن، مشکلات مثانه، رحم، پروستات، کولون(روده بزرگ)، حنجره و مری را کاهش میدهد.
این متخصص تغذیه با بیان اینکه بتاکاروتن، اکسیدانی است که در کاهش عوارض بیماریهای ناشی از پیری نیز مؤثر است، اذعان کرد: هویج به دلیل دارا بودن بتاکاروتن از پیر شدن سلولهای بدن و جلوگیری از بروز آب مروارید، پوکی استخوان و همچنین عفونت مجاری ادراری مفید است.
زارعیان با ذکر این نکته که مصرف هویج باعث کاهش کلسترول خون میشود، گفت: هویج دارای هورمونی با ویژگی های انسولین است که در تنظیم قند خون می تواند مثمر ثمر باشد.
به گفته این متخصص کاروتن موجود در هویج در اثر پختن از بین نمی رود، لذا بخارپز کردن آن بهترین روش برای سرو و مصرف آن است.
وی با تأکید بر اینکه آنتی اکسیدان موجود در هویج پخته بیشتری از هویج خام است، خاطرنشان کرد: پختن هویج همراه با مقدار کمی روغن زیتون میزان بتاکاروتن و اسید فنولیک آن را افزایش می دهد.
زارعیان در پایان یادآور شد: برای این منظور میتوان هویج را با مقداری روغن زیتون در یک لیوان آب پخته و آن را مصرف کرد.
شهيد همت: از طرف من به جوانان بگوييد چشم شهيدان و
تبلور خونشان به شما دوخته است بپا خيزيد و اسلام خود را
دريابيد.
انسان يک تذکر در هر 4 ساعت به خودش بدهد، بد نيست
بهترين موقع بعد از پايان نماز،وقتي سر به سجده مي گذاريد،
مروري بر اعمال از صبح تا شب خود
بيندازد،آيا کارمان براي رضاي خدا بود.
دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش
راه آسمان باز است ، پر بکش
او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را میخواند ؟
اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . . .
.
0
.
خوشا آن بنده با عهد و پیوند / که دارد بازگشتی با خداوند
به کام خویش اگر چندی رود راه / چو باز آید نیاز آرد به درگاه . . .
.
.
.
اون لبخندی که برای پنهان کردن دردت میزنی ، لبخند خداست به بنده اش
اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه ، تمام مشکلاتو حل میکنه . . .
.
.
.
خدا تلفن ندارد ، اما من با او صحبت میکنم
فیسبوک ندارد ، اما من دوست او هستم
توییتر ندارد ، اما من او را دنبال میکنم . . .
.
.
.
با خدا دعوا کردم باهم قهر کردیم فکر کردم دیگه دوسم نداره
رفتم تو رختخواب چند قطره اشک ریختم و خوابم برد
صبح که بیدار شدم مامانم گفت نمیدونی از دیشب تا صبح چه بارونی میومد . . .
.
.
.
در حاليكه طبق ادعاهاي نواب رييس فدراسيون فوتبال قرار بود در تعطيلات هفته گذشته حكم اين پرونده جنجالي صادر شود اما هنوز اين اتفاق رخ نداده. آنچه برخيها آن را تعبير به زمان خريدن براي ماستمالي پرونده ميكنند اما منابع موثق از حكمي ميگويند كه صادر شده اما آنقدر پر سر و صدا است كه اعلامش دل و جراتي ميخواهد كه ظاهرا فعلا در راهروهاي فدراسيون يافت نميشود!
طبق اخبار واصله از منابع موثق، حكم پرونده محسن قهرماني صادر شد. در اين حكم كه پيش از اين عنوان شده بود هفته قبل اعلام ميشود به جزييات پرونده توجه ويژهاي شده است.
طبق اطلاع منابع موثق محروميت قهرماني قطعي است اما مدت زمانش هنوز تعيين نشده. بين 6 ماه تا 2 سال اين حكم ميتواند متغير باشد و بايد ديد كميته انضباطي كف حكم را براي اين داور جنجالي در نظر ميگيرد يا سقف آن را. اما علت اصلي محروميت قهرماني به «رفتار غيرحرفهاي» او مربوط ميشود.
مهمترين سند مالي پرونده هم به آن دو ميليون تومان كه از سوي مولايي براي اين داور كارت به كارت شده است مربوط ميشود اما گويا اين جابجايي ربط چنداني به قضيه داوري نداشته و اين حكم بدون در نظر گرفتن آن صادر شده است.
از سوي ديگر احكامي هم براي مولايي بدنساز پرسپوليس و علي حاتم از نزديكان دايي صادر شده كه آنان هم نسبت به تخلفشان با محروميت مواجه خواهند شد.
رضا رویگری، بازیگر سینما و تلویزیون و خواننده 2 روز پیش به علت آنچه که عارضه مغزی ناشی از فشار و استرس عصبی از آن یاد شده در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان پارسیان تهران بستری شد.
یکی از مسئولان بخش ICU بیمارستان پارسیان در مورد وضعیت عمومی این هنرمند گفت: از دیشب وضعیت عمومی رضا رویگری رو به بهبودی رفته است.
وی افزود: اکنون علایم حیات در وی پایدار است.
رضا رویگری بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون و خواننده ایرانی است که در فیلمهایی چون اخراجیها، شور عشق و سریالهایی چون مختارنامه ایفای نقش کرده است. او همچنین در حرفه نقاشی نیز فعال بوده و در سالهای اخیر در نمایشگاههایی در ایران و آمریکا، آثارش را به نمایش گذاشته است.
رضا رویگری تاکنون سه آلبوم موسیقی با نامهای “از عشق گفتن” و “غوغا” و “کازابلانکا” را به بازار هنر عرضه کرده است. وی همچنین خواننده سرود معروف “ایران ایران” در اوایل انقلاب است.
هنوز چند روزی از انتشار آلبوم “حباب” نمی گذشت که محسن یگانه اعلام کرد این آلبوم آخرین آلبوم وی بوده است و فعالیت حرفه ای اش را با انتشار تک آهنگ ادامه خواهد داد. طی یک سال گذشته نیز او با انتشار چند تک آهنگ سعی در جلب رضایت هوادارانش داشت و در این راه تا حدودی نیز موفق عمل کرد. اما ناگفته پیداست که لذت منتشر شدن آلبوم یک خواننده را هیچ تک آهنگی نمی تواند برای مخاطبانش داشته باشد.
یگانه در آخرین مصاحبه هایش بارها اعلام کرد در صورتی که هوادارانش از وی بخواهند استارت آلبوم چهارم خود را خواهد زد. بعد از همین صحبتها بود که هواداران وی با ساخت یک کمپین در یکی از شبکه های اجتماعی از این خواننده درخواست کردند مجددا آلبوم منتشر کند. هواداران این خواننده در اقدامی هماهنگ پوسترهای زیادی را در همین راستا تهیه و در فضای مجازی پخش کردند که گویا با این حرکات موفق شدند نظر خواننده محبوبشان را عوض کنند و وی را برای انتشار آلبوم چهارمش مجاب و ترغیب کنند.
محسن یگانه در همین راستا از طریق وبلاگ رسمی اش اعلام نمود که سعی خواهد کرد پس از اتمام تک آهنگی که به زودی منتشر می کند به احتمال زیاد استارت آلبوم بعدی اش را بزند و بدین ترتیب باید باز هم منتظر انتشار آلبوم از خالق “نفسهای بی هدف”، “رگ خواب” و “حباب” باشیم.
تعداد صفحات : 4