loading...
برگ برنده
بــرگ برنده بازدید : 286 یکشنبه 1390/08/15 نظرات (0)

شعر طنز / برگ برنده


من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم / از زن و غر زدن روز و شبش آزادم

نه کسی منتظرم هست که شب برگردم / نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم

زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب / نرود از سر ذلت به هوا فریادم

“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست” / نکته ای بود که فرمود به من استادم

شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور / چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم

هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند / محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)

زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش! / مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم

مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم / نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!

هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم / نه برای دل هر دختر و زن فرهادم

الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من / از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟”

برچسب ها شعر طنز ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کیفیت سایت برگ برنده ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1149
  • کل نظرات : 645
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 89
  • آی پی امروز : 291
  • آی پی دیروز : 26
  • بازدید امروز : 1,365
  • باردید دیروز : 27
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,392
  • بازدید ماه : 1,497
  • بازدید سال : 9,226
  • بازدید کلی : 554,891