loading...
برگ برنده
messi بازدید : 121 سه شنبه 1392/09/12 نظرات (2)
مولايم :

يکی از اثرات محبت شما در زندگی من , نه بهتر است بگويم در زندگی ما , غمی است که برپيکره روح و روانمان کشيده شده و در اعماق وجودمان نفوذ کرده است .

هر عيدی که فرامی رسد بنا است که ما بخنديم ؛ خوشحال باشيم و شادی کنيم و ما نيز می خواهيم در اعياد چنين باشيم ؛ اما چه کنيم که غيبت تو خنده را به ما حرام کرده است .

سرورم : ما درخوشحالی شما خوشحاليم اما در اعماق درونمان چنان غمی نهفته است که حتی الفاظ قادر نيستند بر پيکره اش لباس شوند .

ادامه مطلب:...

يا مولای :

هر روز فرخنده ای که از ايام الله فرا می رسد ما شيعيان جشن می گيريم , اما درميان فريادهای شهدايمان و نالهای کشته هايمان و آتش ظلمهائی که از زمان شهادت مادرت فاطمه زهراء برما روا داشته اند .
خوشحاليهايمان را با اشک و خون ترسيم می کنيم و با بغض فرو کشيده لب فرومی بنديم و خواهيم گفت که سرچشمه زلال امامت آنگاه د ردل زمين فرو رفت که بانگ های فرياد : هل من ناصر ينصرنی , اباعبدالله عليه السلام بی جواب ماند.

آقای من :

اين غم همواره درون سينه های ماست تا زمانی که ظهور بفرمائی .

البته چنين است که حزن جز فرآورده محبت شما نيست.

- چطور خوشحال باشد عاشقی که اين چنين معشوقی دارد و به فراق او مبتلاست؟

- چطور بخندد تشنه ای که دريايی از آبی شيرين و زلال و خنک د رپيش دارد امابرای سيراب شدن از آن راهی نمی يابد ؟

- مولای من:

- مامی خنديم اما اين خنده فقط بر لبان ما نقش می بندد زيرا که در دلهای ما آتشفشانی از سنگهای گداخته حسرت نهفته است .

- حسرت يک نگاه ...

- حسرت سيراب شدن د ردرياي چشمهايت و حسرت شنيدن سخنان حکيمانه ات .

- اميدوارم هرگز نخواسته باشم به شمارش آورم اثرات محبتتان را در زندگيم , زيرا که محبت شما د رزندگی من نه تنها اثرنکرده است بلکه با روزگار من عجين شده است و گوشت و خون و پوستمان ازآن روييده است . اينکه بخواهيم از اثر چيزی در زندگيمان صحبت کنيم که بزرگترين رکن زندگی است شايد بی معنا باشد.

حبيبا:

چطور از اثر محبتت در زندگيم سخن بگويم و در حالي که دانه های عشقت هنگامی در قلبم کاشته شد که به من درس خداشناسی می دادی وقتی که ذرّه کوچکی بودم، در قبل از اين عالم .

و واضحتر بگويم .

سيدی!

کوچکترين تشعشع از اثرات محبتت در زندگيم متلاشی شدن همه وجودم و توجه همه قلبم و خير دنيا و آخرت برايم .

به اميد آن روزی بيايی و به سرمای غربت و تاريکی جهل و زشتی ظلم خاتمه دهی . زيرا که زيبايی و خوبی جز با وجودتو معنا نمی شود .



من به یوسف گمگشته دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظار

ای دریای بیکران، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبحدم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند.

تو کلید در تنهایی من! من تو را محتاجم.

بیا ای انتظار شب های بی پایان، بیا ای الهه ناز من، که من از نبودن تو هیچ و پوچم. بیا و مرا صدا کن. دستهایم را بگیر و بلند کن مرا. مرا با خود به دشت پر گل اقاقیا ببر. بیا و قدم های مبارکت را به روی چشمانم بگذار. صدایم کن و زمزمه دل نواز صدایت را در گوش هایم گذرا کن، من فدای صدایت باشم. چشمان انتظار کشیده من هر جمعه به یادت اشک می ریزند و پاهایم سست می شوند تا به مهدیه نزدیک خانه مان می روم و اشک هایم هر جمعه صفحات دعای ندبه را خیس می کند. من آنها را جلو پنجره اتاقم می گذارم تا بخار شود و به دیدار خدا برود. به امید روزی که شمشیرم با شما بالا رود و بر سر دشمنانتان فرود آید.

یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط گیتی در تاریخ 1392/09/12 و 20:27 دقیقه ارسال شده است

عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

شکلک
پاسخ : بازم به ما سر بزنید

این نظر توسط هانیه جون در تاریخ 1392/09/12 و 20:27 دقیقه ارسال شده است

قشنگ بودشکلک
پاسخ : لطف دارید


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کیفیت سایت برگ برنده ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1149
  • کل نظرات : 645
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 89
  • آی پی امروز : 238
  • آی پی دیروز : 26
  • بازدید امروز : 860
  • باردید دیروز : 27
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 887
  • بازدید ماه : 992
  • بازدید سال : 8,721
  • بازدید کلی : 554,386