گاهی برای خبرساز شدن یک برنامه و عوامل آن، لزوما نیازی به روی آنتن بودن آن یا قرار داشتن در ایامی معنوی مانند ماه مبارک رمضان نیست.
«ماه عسل» ۹۲ نشان داد یک برنامه می تواند خارج از چارچوب زمانی و مکانی خود همچنان اثربخش باشد، کما اینکه چندی پیش و پس از پایان ماه رمضان دیدیم قصه هایی که احسان علیخانی در برنامه اش برای مردم مطرح کرده بود، به پایان خوش رسید. بچه ای که یک سارق او را از خانواده اش جدا کرده بود.
تحت تاثیر جملات او در قسمت آخر برنامه به خانه اش بازگشت و یک شهید که بنا به خواست الهی در نقطه ای غیر از زادگاه خود و با نام شخص دیگری دفن شده بود، شناسایی شد و بعد از ۲۷ سال یک مادر قهرمان در کنار مزار او آرامش گرفت. پس از ماه رمضان، علیخانی گفت وگوهای مختلفی درباره برنامه امسالش داشت، اما بی شک صحبت های او در این مصاحبه قبلا جایی مطرح نشده است.
از اتفاقاتی شروع کنیم که بعد از پایان «ماه عسل» و ماه رمضان ۹۲ تازه رخ داد، اما دیگر آنتن نداشتید که روایتش کنید. اول آن بچه که ربوده شد، اما او را برگرداندند.
مادر محمد طاها چند بار با ما تماس گرفت و تا قبل از آن هم تلاش زیادی برای پیدا کردن فرزندش انجام داده بود. عکسهای بچه را چاپ و همه جا پخش کرده بودند، اما با گذشت ۷۰ روز هنوز اتفاقی نیفتاده بود. من دو سه روز به پرداختن به این موضوع در برنامه فکر کردم، اما دست آخر تصمیم گرفتم این کار را انجام ندهم، چون ماجرا کمی شخصی و خصوصی به نظر میآمد، ضمن اینکه تبعات دیگری هم داشت.
توقعی به وجود میآمد و ما باید هر روز برنامه را به گمشدهها اختصاص میدادیم. باز چند روزی با خودم کلنجار رفتم. تا روز آخر هم عکس توی دفتر ما وجود داشت. مادر محمد طاها عجیب گریه میکرد و پدرش هم خیلی ناآرام بود. خلاصه گفتم به اندازه یک پلاتو به این موضوع میپردازم. راستش صحبت کردن با سارق بچه هم چندان در ذهنم نبود و خیلی بی دلیل روی خطابم رفت به سمت کسی که این کار را انجام داده است و شروع کردم به حرف زدن مستقیم با آن آدم.
چند جملهای با او صحبت و اضافه کردم اگر دارد این برنامه را تماشا میکند، بچه را به خاطر پدر و مادرش برگرداند. گفتم حالا خیلی مهم نیست چه کاری انجام شده، یک جایی بچه را بگذار و برو. دو روزی گذشت و از تلفن عمومی به مادر محمد طاها زنگ زدند. اتفاقات بعدش را هم خبر تلویزیون پخش کرد. آقایی میگوید من «ماه عسل» تلویزیون را دیدهام و... بچه را توی مسجدی گذاشته و رفته بود.
نخواستید از این اتفاق یک مستند بسازید؟ حق آب و گل هم که برایش داشتید.
اتفاقا من اولین کسی بودم که... فهمیدم و شاید هر کس دیگری جای من بود این کار را میکرد، ولی احساس کردم اگر این کار را انجام بدهیم، دنبال این هستیم که خودمان را برجسته کنیم . جالب است خیلی از گروههایی که ماجرا را پی گرفته بودند اینطور عنوان کرده بودند که از طرف «ماه عسل» آمده ایم! ما از وقوع این اتفاق خوشحال بودیم و دیگر فیلم گرفتن نداشت. اصل ماجرا در واقعیت رخ داده بود و همین یعنی همه چیز٫ تازه ماشاء ا... ۵۰ گروه از دوستان هم به اسم ما تصویر گرفته بودند و دیگر جایی برای ما باقی
نمانده بود!
و اما سفر همدان، برای آنجا که دیگر با خودتان دوربین برده بودید؟
در مورد همدان همین نگاه را داشتم. ما رفتیم که گوشهای بنشینیم، اما دوستان لطف داشتند و گفتند برو بالا چند دقیقه صحبت کن. جمعیت عجیب و غریبی آمده بود و اصلا قصه، قصه عجیبی بود. یک پدر و مادر کر و لال که فقط میدانند بچه شان رفته و نیامده و در این میان تفهیم مفهوم مفقودالاثر، اصلا کار سادهای نیست. حالا بعد از ۴ سال پسرشان برگشته و به آرام و قراری رسیده اند. به نظرم موضوع غیر قابل درکی است که تو به جایی برسی که با بازگشتن استخوانهای بچه ات آرام بگیری.
درک این موضوع کار آسانی نیست. این موضوع در اوایل ماه رمضان سوژه برنامه ما بود، اما تا اواسط ماه مبارک هم مطرح بود. من جایی هم این یادداشت را نوشتم که از یک نگاه این اتفاق پیامد خیلی غم انگیزی هم داشت. روز به روز تعداد خانوادههایی که داشتند تلاش میکردند که این عکس، عکس بچه خودشان است زیاد میشد و ما فهمیدیم هنوز چقدر چشمهای منتظر کنار ما دارند روزگار میگذرانند. خلاصه عید فطر هم باز جعفر زمردیان را دعوت کردم.
آن موقع دیگر ۹۹ درصد قطعی شده بود که ...