السلام علیک یا عبدالله بن الحسن علیه السلام
امام حسین علیه السلام در وسط میدان جنگ چون ضعف بر او غلبه کرد، لحظه ای ایستاد تا استراحت کند. همان طور که ایستاده بود سنگی بر پیشانی او اصابت کرد و خون از پیشانی اش جاری گشت. دامان جامه ی خود را گرفت که خون از پیشانی پاک کند. ناگاه تیر سه شعبه ی زهر آلودی رسید و در قلب آن حضرت فرو رفت.
حسین(ع) فرمود:« بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله» سپس سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت:« خداوندا! توی می دانی که این لشکر کسی را می کشند که جز او پسر دختر پیغمبری بر روی زمین وجود ندارد.» پس از آن دست برد و تیر را از پشت سر بیرون آورد و خون مانند ناودان جاری گردید و از اثر آن، قدرت جنگ از او سلب شد و متوقف شد ولی هر کس که نزدیک او می آمد برای این که نزد خدا، خون حسین را به گردن نگیرد از او دور می شد تا آنکه شخصی از قبیله ی کنده که او را مالک بن نسر می گفتند، نزد حسین(ع) آمد و زبان به دشنام او گشود و با شمشیر بر سر آن حضرت زد که عمامه را شکافت و بر سرش نیز وارد آمد و عمامه اش پر از خون شد. حسین دستمالی جست و بر سر خود بست و کلاهی یافت و بر سر نهاد و عمامه بر سر بست. سپاه ابن زیاد کمی مکث کردند و دوباره برگشتند و اطراف او را گرفتند.
شهادت عبدالله بن الحسن(ع):
در این هنگام عبدالله بن الحسن بن علی(ع) که کودکی نابالغ بود، از خیمه ی زنها بیرون آمد و نزدیک حسین(ع) ایستاد. زینب(س) خود را به او رسانید تا او را نگه دارد، ولی شدیدا امتناع کرد و گفت:« به خدا قسم از عمویم هرگز دور نمی شوم.» در آن وقت بحر بن کعب( یا ابجر بن کعب) و به قولی حرملة بن کاهل(لعنة الله علیهما) شمشیر خود را بر حسین(ع) فرود آورد. آن کودک گفت:« وای بر تو ای حرامزاده، آیا می خواهی عموی مرا بکشی؟»
ولی آن ناپاک شمشیر را بر حسین(ع) فرود آورد. کودک دست خود را سپر شمشیر قرار داد و دستش به پوست آویخت و فریاد زد:« یا عماه!» . حسین(ع) او را در بغل گرفت و به سینه چسباند و فرمود:
« برادر زاده! بر این مصیبتی که بر تو وارد آمده است صبر کن و از خداوند طلب خیر نما! زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق می کند.» ناگاه حرملة بن کاهل تیری بر او زد و او را در دامان عمویش، حسین(ع) به قتل رسانید.